95
در حريم يار
مكۀ مكرّمه
حركت به سوى مكه
بر اتوبوسها سوار شديم و به سمت مكه حركت كرديم و رفقا هر كدام ذكرى و دعايى زير لب آغاز كردند. اين لحظات، كه تجربۀ آن، هر وجودى را ملتهب مىكرد مرا نيز ملتهب ساخت و به تلاشم واداشت، تا در محضر حضرت حق، دستى به دعا بردارم و از پيشگاهش طلب مغفرت كنم.
قالبهاى پرداختهاى در ذهنم شكل نمىگرفت. به زبان ساده دعا مىكردم. ابتدا آنچه را كه مىخواستم طلب كردم و سپس آنچه را كه مىانديشيدم خوبى در آن است. اما او توفيقم داد كه لااقل به زبان، آنچه را كه او مىخواهد بخواهم و كم كم دل را نيز روانۀ همين وادى كردم و دعايم را به رضا و خشنودى او پيوند زدم. پس خود را از دعا تهى ديدم و استعداد خويش را قليل يافتم و گسترۀ خويش را محدود و اشك را بر اين حقارت آشكار - كه پيش از اين پى نبرده بودم و شايد هم پنهان مىكردم - شاهد گرفتم. به ياد