51امروز وقتى اين خاطرات را از نو ورق مىزنم بيشتر به زيبايى و لطافت آنها پى مىبرم. بارالها! هنوز اين خاطرات كوچك در نزد من بسيار عزيز است زيرا هر صفحۀ آن براى من يادگارى فراموش نشدنى از دورهاى كه براى هميشه سپرى شده است، به همراه دارد. امروز روز آخر است يعنى نهم تير سال 1384 امروز در دل همه غوغايى عظيم بر پاست. همۀ دوستانم بااشتياق براى طواف وداع آماده گشتهاند، لباس احرام بر تن كردهاند و با جسم و روحى آراسته به سمت مسجد الحرام روانه شدهاند. پس از گذر از چندين خيابان به مسجد الحرام مىرسيم، دوستانم را مىبينم كه با ولع به اين سو و آن سو نظر مىدوزند و بر سر هر چيز كوچكى مكث مىكنند و دوباره به نگاه كردن ادامه مىدهند، مىتوان فهميد كه نقش اين مكان را به خوبى در ذهن خويش رسم مىكنند. هر چه زمان بيشتر مىگذرد به خانۀ كعبه نزديكتر مىشويم. ندايى از درون به من مىگويد: به خانۀ كعبه بنگر و اين لحظات را به خاطر بسپار شايد تا دير زمانى مجال نزديكى به عرش خدا را از اين فاصله نداشته باشى.
اندك اندك با سيل جمعيت وارد مطاف مىشويم و همچون پروانگانى به دور عرش مقدس خداوند به گردش درمىآييم. در هر بار گذشتن از ركن يمانى ديده به عظمت خانۀ كعبه مىدوزيم و از پروردگار كريم خواستههايمان را طلب مىكنيم و در ميان درياى بىكران نيازهايمان، طلب