17طنين نمىافكند.
اينجا سرزمينى است كه با هر طلوع خورشيد، از ميان خاموشى شبهايش، عطر جاودانۀ ياس همراه امواج نسيم، برايم نشانى از وجود عطرآگين يار به دنبال دارد و اينجا در هر صدا كه به گوشم مىرسد، جز داستان او نمىشنوم و به هرجا كه نظر مىكنم، جز نشانههايى از او نمىيابم. شبهاى خاموش، ابرهاى گذرا، نسيم عطرآگين همه با من حديث از وجود الهى او مىگويند. اينجا سرزمينى است كه مىتوانى گرههاى كورى كه روحت را با سياهى و ظلمت شب پيوند مىدهند بگشايى و آن را با ريسمان مقدس الهى به گنبد سبز معشوقت بياويزى. بله اين دل ماست كه همچون مرغ عشقى در قفس، نالۀ فراق يار سر داده و اين چشمان ما است كه در جست و جوى گنبدى سبز، ديگر قدرت ديدار روشنايى را ندارد. اما زمانى كه از ميان سپيدى مطلق، گنبدى نورانى با انوار لطيف سبز رنگ پديدار مىشود، لحظاتى است كه روح پرهيجانت براى رسيدن به درگاه او اين كالبد تنگ را درهم مىشكند و مىگريزد؛ و در اين هنگام، مرغ دل پرواز مىكند و به سمت منزل معشوق خويش باشتاب بال مىزند، تا او را بيابد و در آغوشش جاى گيرد.
اكنون اين وجود توست كه در مقابل اين مقام عظيم الشأن الهى، در اين حضور مقدس شكسته مىشود و به سجده درمىآيد.