11
فرودگاه و وداع با مشايعتكنندگان
سيل خروشان زمان به تندى مىرود و ما غرق شدگان درياى بىخبرى را با خود مىبرد، تا زمانى كه ناگهان ديده بگشاييم.
حال همچون اصحاب كهف ديدگان را گشودهايم و گذر سريع زمان را به نظاره نشستهايم.
اكنون همان لحظهاى است، كه دل از فرا رسيدنش تشويش داشت و چشمان از انديشيدن به آن سجود مىآمد.
حال بايد به چشمان عزيزانى نگريست كه مزرعۀ وجودشان از سبزۀ محبت سبز و خرم گشته و فضاى باطراوت دلهاىشان، از عشق و اميد آكنده شده است. چشمانى كه در هر نگاهش سالهاى سال سخن نهفته است، چشمانى كه هر نگاهش فرياد خستگى سر مىدهد، خستگى از اين زندگانى سرد و طاقتفرسا.
بايد شاهد دلهايى بود كه همچون كبوترى مجروح در هيچ جا آرام نمىگيرد و پى در پى بال و پرزنان نواى رهايى سر مىدهد و همچنانكه دقيقهها خود را به ظلمت زمان مىسپارند، گوشهايت صداى تپش قلبهايى را مىشنود كه هر لحظه به حقيقتى تازه از معناى نهان وداع پى مىبرد.
با گردش هر يك از نگاههاى سؤالانگيزت به رفتارشان، آنها با لبخندى صبورانه پاسخ مىدهند. اما تا لحظۀ وداع شنواى صداى قدمهاى پربركتشان هستى و