58ذوالنون پرسيد:تا كجا؟ گفت:تا خانۀ دوست.پرسيد:بىآلت سفر مسافت بعيد قطع كردن،چگونه ميسّر مىشود؟ گفت:ويحك يا ذوالنون! آيا در قرآن نخواندهاى كه:«وحملنا هم فى البر و البحر».
ذوالنون گفت:چون به كعبه رسيدم،او را ديدم كه طواف مىكرد؛چون مرا ديد،خوش بخنديد و به من گفت:
تو را داعيۀ تكليف در كار آورده است و مرا جاذبۀ او به اين ديار. 1
تائب عاشق
حكايت شده است كه يكى از وزيران بزرگ،در دوران وزارتش با خود انديشه و تفكر مىنمود و خودش را نصيحت مىكرد.ناگهان روشنايى توبه بردلش تابيده،دست از وزارت شست و به سوى مكه شتافت.آن تائب عاشق،پياده اندوهناك و گريان طى طريق مىنمود،تا خود را به كنگرۀ عظيم حج برساند.
وقتى بزرگان حرم شنيدند كه او مىآيد،از مكه خارج شدند و به استقبالش شتافتند.اما او را ديدند ژوليده موى كه آثار دگرگونى حال و تغيير سيما از او هويدا بود،با شگفتى از او پرسيدند:چگونه بعد از آن همه نعمت و شادى اين راه طولانى را با پاى پياده و به اين كيفيت پيمودهاى؟!
در جواب گفت:بندهاى كه نفسش او را به طرف خانۀ مولايش مىبرد، چگونه مىرود؟ اگر قدرت داشتم،همه اين راه را از سر شوق با سر مىآمدم. 2