35كاش مىدانستم اين مسير چه شكلى بوده؟ پيامبر چه لباسى به تن داشته؟ درِ اتاق خانهاش چه شكلى بوده؟ كاش مىدانستم. كاش!
كاش لااقل منبرش را نگه مىداشتند. كاش محرابش را به همان شكل نگه مىداشتند. كاش و صد كاش. آخر اين فلك زدهها چطور به اين راحتى گرانبهاترين اشياء عتيقه را از دست دادند؟!! فكر مىكنم كه حتى اگر يكى از اين اشياء مقدس مانند منبر و يا ستون سرير و يا درِ خانۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله به دست موزههاى پاريس و لندن مىافتاد، با هموزنش الماس هم عوض نمىكردند.
اينها چطور در گذشتههاى دور، اين گوهرهاى بىنظير را از دست دادند؟! در موزههاى اروپا يك ميز و صندلى بسيار قراضه فقط به خاطر اين كه مثلاً چرچيل روى آن نشسته و فلان قرارداد را امضاء كرده، نگهدارى كردهاند! و يا پنجرۀ چوبى اتاق پاستور را! ولى اينها اشيايى را كه هر كدامشان هزاران بار ارزشمندتر از كليه چاههاى نفتش مىباشند و به تاريخ صدر اسلام گره خورده است، به راحتى از بين بردهاند!! اى واى! اى دريغا!
ستون عايشه
اين بار نزديك ستون عايشه نصيبم شد. يك شبانه روز نماز قضا خواندم. قرآنى برداشتم، يك سوره خواندم. بعد قرآن را بين خودم و جاى سجده گذاشتم و بلند شدم كه دو ركعت نماز بخوانم. يكدفعه دو نفر نمازگزار عرب كه سمت چپم نشسته بودند، همزمان به من نهيب زدند كه چرا قرآن را زمين گذاشتهاى؟ با صداى آنها خادمى كه دو متر آن طرفتر ايستاده بود و داشت زائرين را كنترل مىكرد، ايشان هم به من