33بگيرم، لذا نمىتوانم منتظر شما و نهنه گلوارى باشم. خيلى جدّى و مصمم، براى تلافى روزهاى قبل، تقريباً تمام مسير هتل تا مسجد را دويدم. «اى بخشكى شانس. جاهايى را كه دوست داشتم تصرف كنم، قبلاً تصرف شده بود». خيلى با پررويى خودم را به يك مترى ستون توبه رساندم. هنوز فرصت زياد تا نماز صبح داشتم. لذا با عجله شروع كردم به نماز و دعا بعد از نماز صبح كمى به خودم فرصت دادم تا بينديشم. اولين چيزى كه به ذهنم رسيد ناخودآگاه احساس يك نوع گناه و شرمسارى كردم و آن اين بود كه فلانى آيا اين كارت امروز درست بود؟ تو امروز به خاطر اين كه زودتر به حرم پيامبر صلى الله عليه و آله برسى، مرتكب دو خطا شدى! اول اين كه اگر تو مىخواهى به ثواب زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و نماز در مسجدالنبى برسى، مگر آن دو نفر، همسرت و نهنه گلوارى نمىخواستند؟! به فرض اين كه تو مرد هستى و مىتوانى در تاريكى شب به تنهايى بدوى و خودت را به مسجد برسانى، امتيازاتى به دست بياورى و مثلاً جاى پايى در بهشت به دست آورى ولى آن دو نفر نتوانند؛ چه كسى بايد در مورد اين رفتارت قضاوت كند؟ ممكن است هر كسى چيزى بگويد. ممكن است خودت هم به هزار دليل كارت را توجيه كنى ولى اين نداى درونى چيز ديگرى مىگويد.
خوب چه مىشود كرد؟ ما انسانها جايزالخطاييم. چفيهام را از دور گردنم باز كردم و جلوى صورتم گرفتم و بىصدا هر چه كه دلت بخواهد گريستم.
خدايا در پاى ستون توبه هستم، مرا ببخش. اصلاً بهتر است به عبادت و دعا بپردازم.
و اما، اشتباه دوم و آن اين بود كه علىرغم اخلاقم، كمى خودم را به