17نمىكنند. گويى اصلاً شناختن آن حقايق و صورت خارجى دادن به آن مقاصد، در مركز قلب و صحنۀ عمل، جزء برنامۀ اسلامى نيست و هيچگونه دخالتى در امور آنها ندارد.
گويا تنها چيزى كه از آنها خواستهاند، همين است كه دو قطعه حوله بر خود بپوشند و كلمۀ لبّيك به زبان جارى كنند و چند بار گرد بيت بچرخند و بين صفا و مروه گردش كنند و در منىٰ سر بتراشند و گوسفندى بكشند و سنگريزههايى به ستونهاى بيابان منىٰ بزنند و بعد برگردند و والسلام!
پس معلوم مىشود كه آنها روح حج را درك نكردهاند و هدف و معناى كار خود را نشناختهاند، و در نتيجه به اين چنين تضادّ و تناقضى در عمل مبتلا شدهاند.
بنابراين چارهاى نيست جز اين كه خود را به فراگيرى و فهم مقصدها و هدفهاى انسانى و حياتى برنامههاى حكيمانۀ آسمانى، موظف بدانيم و در اين راه، از خود سعى بليغ و اهتمام كافى نشان بدهيم و از امام سيّد السّاجدين عليه السلام ، به خاطر داشته باشيم كه ضمن تشريح مقاصد عالى اعمال حج، از مردى كه اعمال حجّ بجا آورده بود، سؤال فرمود: «آيا در حين انجام آن عمل و اين عمل، متوجّه معنى و مقصد كار بودى؟
آيا به هنگام خلع لباس از تن و پوشيدن جامۀ احرام و گفتن لبّيك، عزم خلع لباس گناه از روح و پوشيدن جامۀ تقوا و پرهيز را در دل داشتى؟ همچنين در طواف و سعى و وقوف در عرفات و مشعر و رمى جِمار و بيتوته در منىٰ و تراشيدن سر و كشتن قربانى، چنين و چنان بودى؟»
او در جواب تمام سؤالات امام عليه السلام مىگفت: «نه، اين چنين كه شما مىفرماييد نبودم.»
امام عليه السلام در پايان سخن فرمود:
«فما و صلت منى و لا رميت الجمار، و لا حلقت رأسك ، و لا اديت نسكك و لا صليت في مسجد الخيف، و لا طفت طواف الافاضة و لا تقربت ، ارجع فانك لم تحج». 1
خلاصۀ مضمون آنكه، اين اعمال را چون به قصد تحقّق دادن به اين مقاصد انجام ندادهاى، در حقيقت كارى نكردهاى و حجّى بجا نياوردهاى. يعنى آن آثار عظيم اخلاقى و اجتماعى كه بايد از اين اعمال به دست آيد، نمىآيد و آن درجات عالى روحى كه بايد تحصيل شود، نمىشود؛ وگرنه مسلّم است كه موجب اسقاط تكليف ظاهرى مىشود.