195تويى، بيگانهاى، بى پيوندى، بريدهاى، بى پناه، آوارهاى، بى پايگاه، بى خانمان وجود! از تويى بدر آى، آن را در بيرون بنه، به درون خانه آى، عضو اين خانواده شو. اگر در ميقات «خود» را دفن كرده بودى «مردم» شده بودى. اينجا همچون آشنا، دوست، خويشاوندِ نزديك، يكى از خاندان خدا، به دورن خانه مىآمدى. ابراهيم را بر درگاه مى ديدى؛ اين پير عاصى بر تاريخ، كافر بر همۀ خداوندان زمين، اين عاشق بزرگ، بندۀ ناچيز خداى توحيد! او اين خانه را به دو دست خويش پى نهاده است. كعبه در زمين، رمزى از خدا در جهان. مصالح بنايش، زينتش، زيورش، قطعههاى سنگ سياهى كه از كوه «حجونِ» كنار مكّه بريدهاند و ساده، بى هيچ هنرى، تكنيكى، تزيينى، بر هم نهادهاند و همين!
و نامش؟ اوصافش؟ القابش؟
كعبه! يك مكعّب، همين! و چرا مكعّب؟ و چرا اين چنين ساده، بى هيچ تشخّصى، تزيينى؟ خدا بىشكل است، بىرنگ است، بى شبيه است و هر طرحى و هر وضعى كه آدمى برگزيند، ببيند و تصوّر كند خدا نيست. خدا مطلق است، بى جهت است. اين تويى كه در برابر او جهت مىگيرى. اين است كه تو در جهت كعبهاى و كعبه، خود جهت ندارد و انديشۀ آدمى، بى جهتى را نمىتواند فهميد. هر چه را رمزى از وجود او - بى سويى مطلق - بگيرى ناچار جهتى مىگيرد و رمز خدا نيست. چگونه مىتوان بى جهتى را در زمين نشان داد؟ تنها بدين گونه است كه: تمامى جهات متناقض را با هم جمع كرد، تا هر جهتى جهت نقيض خود را نفى كند و آنگاه ذهن از آن، به «بى جهتى»پى برد.
تمامى جهات چند تا است؟ شش تا. و تنها شكلى كه اين هر شش جهت را در خود جمع دارد چيست؟ مكعّب! و مكعّب يعنى همه جهات و همۀ جهات يعنى بى جهتى، و رمز عينى آن: كعبه!
فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ ؛ «به هرسو كه روكنى، اينك روى او، سوى او!»
و اين است كه در درون كعبه به هر جهتى نماز برى، رو به او نماز بردهاى، و در بيرون كعبه هر سمتى روكنى روبه او دارى كه هر شكلى - جز كعبه - يا رو به شمال است يا رو به جنوب، يابه سوى شرق كشيده شده است يا رو به غرب، يا به زمين مايل است ويا به آسمان. و كعبه رو به همه، رو به هيچ، همه جا، وهيچ جا، همه سويى، يا بى سويى خدا!