192پس كوچه اش، درهّاى، شكاف كوهى، بازهاى، كه از همه سو به كف اين آشيانۀ بزرگ كوهستانى سرازير مىشوند، اينجا مسجد الحرام است، وسطش كعبه!
از پيچ و خم كوهستانى شهر مىگذرى و قدم به قدم به كعبه نزديك مىشوى، سرازير مىشوى و جمع يكرنگ بى نام و بى نشان، همچون سيلى در بستر درهّاى، خيابانى، به سوى گودى درّه، مسجد الحرام، جارى است و تو قطرهاى!
قدم به قدم فرود مىآيى و عظمت، قدم به قدم نزديكتر مىشود، به گفتۀ يك هماهنگِ هوشيار خوب احساسم: هميشه عادت كردهايم در فراز، در صعود، در حركت به سوى بالايى، بلندى، به عظمت برسيم، بويژه وقتى عظمت، خدايى است. وقتى سخن از ملكوت الهى است و اينجا بر عكس، هر چه پايينتر مىروى، هر چه از بلندى فروتر مىآيى به خدا نزديكتر مىشوى!
يعنى كه در فروتنى و خشوع است كه به شكوه و جلال مىرسى! يعنى كه از بندگى به بلندى! يعنى كه خدا را در آسمانها، در ماوراء مجوى، در همين خاك، در همين زمينِ پست، در عمق مادّيت سنگ و سخت مىتوانى او را بيابى، ببينى. بايد راه را درست بيابى، بايد درست ديدن بياموزى ...
و شايد نيز رمزى از سرنوشت آدمى، فرورفتن در خاك و سر بر آوردن در برابر خدا!
كعبه نزديك است،
«سكوت»، «انديشه»، «عشق».
هر قدم شيفتهتر، هر نفس هراسان تر، و زنِ حضور او لحظه به لحظه سنگينتر.
جرأت نمىكنى كه پلك بزنى نفس در سينهات بالا نمىآيد. بر مركبت، بر صندلى اتومبيلت ميخكوبى، با حالتى سرا پا سكوت، حيرت، شوق و اندكى به پيش متمايل، همۀ تن چشم و تو تنها نگاهى دوخته به پيش رويت، مقابلت، قبله! چقدر تحمّل ديدار سنگين است. ديدار اين همه عظمت دشوار است. شانه هاى نازك احساست، پردههاى كم جرأت قلبت چگونه مىتوانند تاب آورند؟
ازپيچ وخمهاى درّه سرازير مىشوى. از هر پيچى كه مىگذرى دلت فرو مىريزد