183و قلم پيدا كردن آنقدر وقت را مىگيرد كه با يك دهم آن مىتوان دهها راديو گرام، تلويزيون و ضبط صوت خريد...». 1
نويسنده لباس احرام مىپوشد و نيّت مىكند؛ نيّتى براى «از همه چيز گسستن و به خدا پيوستن» اينجا است كه حالت روحانى در زائر بيتاللّٰه پيدا مىشود. او را از خود بيخود مىكند. غرق در عوالم ماوراى طبيعى مىكند. اشك شوق مىريزد . دريغم مىآيد كه حالات درونى اين نويسندۀ چيره دست پر احساس را ناديده بگيرم و از آن بگذرم.
شكوه مىنويسد: «خودم را مىكَشم زير درختهاى نخل و به اشك، كه بيتاب گشته، راه ريختن و فرو افتادن مىدهم. حالااز خلاء بيرون آمدهام و در جريانى لطيف غوطه مىخورم؛ گويى در ميان دريا شنا مىكنم و بى آنكه ساحل را ببينم، بى خيال از بود و نبود ساحل و بى خيال از لحظهاى بعد، تن به آب مىسپارم.
حالا نخلها چه زيبايى غريبى پيدا كرده، گلهاى كاغذى سرخ چقدر درخشان شده است! آسمان چه رنگ عجيبى دارد و هوا چقدر مطبوع و قابل لمس شده است كه هر بار به ريههايم فرو مىرود، نوازشش را روى گوشت و خونم حس مىكنم. آه خدايا! چقدر مىخواهم همه چيز را لمس كنم. همۀ اشياء و گياهان را نوازش كنم. چه رقّت قلبى پيدا كردهام! مىترسم راه رفتنم بر خاك آزارش دهد و سايهام بر درختها غمگينشان كند.
چه يگانگىاى با همۀ موجوداتِ زنده پيدا كردهام. چه آرامشى، چه سرشارى، چه اوجى! خدايا! چه اوجى! يعنى خدا را يافتن اين همه عظمت به دنبال دارد؟! «من» از درون من فرياد مىكند، آرى؛ زيرا خدا حقيقت و محبّت است. وجدان و اخلاق است. نيكى و تسلّط بر نفس است. نترسى و بى باكى است. ايمان است ولى يافتن خدا چندان هم ساده نيست. به كمال پاكيزگى نائل شدن، انديشه و گفتار را از هر شهوتى آزاد ساختن و برتر از همۀ جريانهاى نفرت انگيز و بيزارى قرار گرفتن و به همۀ مظاهر مادى پشت كردن، ساده كه نيست، سهل است! خيلى هم مشكل است.
امّا تو!
حالا تو بر اين مشكل غالب شدهاى. تو از اين مشكل گذشتهاى و دارى در جريانِ دلپذيرى حركت مىكنى كه تو را تا خانۀ خدا مىكشاند. حالا دقيقاً مىفهمم كه خدا را با