181
15 - سعى هاجر
شكوه ميرزادگى به عنوان يك روزنامه نگار در سال 1356 مشاهدات و دريافتهاى خود از سفر حج را با بيانى شيوا و قلمى شيرين وتوانا نگاشته است. شكوه آنجا كه فلسفۀ اجتماعى و سياسى حج را بيان مىكند، مىگويد:
«... درست است و واقعيّت اين است كه ما مىرويم به صحراى عرفات براى تجديد پيمان، براى گذشتن و به خدا پرداختن، براى اينكه به يكديگر نزديك شويم، براى اينكه سياه و سفيد، سرخ و زرد در اجتماعى شركت كنيم كه مسأله نژاد و استعمار و استثمار را نديده بگيريم و در صورت امكان حل كنيم، براى اينكه مسائل اجتماعى، اقتصادى و سياسى مسلمانان جهان را در ميان بگذاريم و نيرويى متشكّل براى حلّ و فصل آن پيدا كنيم و بالاخره براى آنكه يك كنفرانس عام اسلامى را در انسانىترين و سادهترين شكل برگزار كنيم! ولى آيا همۀ اين جماعت با اين ديد به عرفات مىروند و اصولاً به حج مىآيند؟! يقيناً نه. اگر به اين فكر مىكردند، در طواف تورا مثل يك شىء بى ارزش به اين طرف و آن طرف پرتاب نمىكردند.لگدت نمىكردند مشت به سينه ايت نمىكوبيدند كه راهشان را تا كنار ديوار كعبه باز كنند.
اگر مىدانستند و از فلسفۀ مذهبى و جنبههاى اجتماعى آن - چه در زمان پيامبر اسلام و چه در حال حاضر - خبر داشتند به تو چنان نگاه نمىكردند كه به بيگانهاى! و چنان از سر راه كنارت نمىزدند كه شئ بى ارزش را! اينها دنبال چه چيزى هستند و اين چيز هر چه هست، چه محمّد صلى الله عليه و آله قابل لمس و چه خداى غير قابل لمس، آنها تنها آن را شناخته اند و به آن عشق مىورزند و اگرتو عشق را شناخته باشى - در هر شكل و نوع آن - نمىتوانى استدلال و منطق ديگرى براى حالات اينها داشته باشى. مذهب اسلام مسلمانانى دارد كه صرفاً عاشقاند، آن هم عشق به آن صورت بكرو دست نخوردهاش، به آن صورت كه انسان نيالوده به دنياى صنعت مىتوانست داشته باشد و او كه از دنياى صنعت تنها سهمش تفالههاى آلوده است و چهرۀ كثيف استعمار و استثمار، تنهاچيزى كه برايش مانده همين عشق است. آن هم به نوعى خاص از خود گذشتن و به معشوق