56را به خود بسته بودند. با آنكه نويسنده از عملكرد اهل كوفه نسبت به ديگر ائمّه عليهم السلام هيچ سخنى به ميان نمىآورَد، نمىدانيم اتّهام بدرفتارى آنها با همه ائمّه اهلبيت عليهم السلام چه وجه و دليلى دارد؟! و نمىدانيم چرا نويسنده چشم از دشمنى امويان در حقّ اهلبيت عليهم السلام فرو مىبندد، با آنكه هر چه در كوفه پيش آمده به دستور امويان و گماشتگان آنان بوده است.
تنها كسى جنايتهاى بنى اميه با اهلبيت عليهم السلام را انكار مىكند كه خدا دل او را كور كرده بينايى چشم او ستانده وى را فرو گذاشته، مسخش كرده باشد.
قرطبى پس از نقل حديثى مىگويد: «اين وصيت و اين تأكيدِ استوار اقتضاى وجوب احترام به اهلبيت پيامبر صلى الله عليه و آله و نيكى بديشان و بزرگداشت آنها و مهرورزيدن بدانها را دارد؛ وجوبى همچون وجوب فرائض موكّدى كه هيچ كس را در سرپيچى از آن عذرى نيست.
بگذريم كه همه آگاهيم اين جماعت از ويژگان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و پارۀ تن ايشان هستند. آنها ريشۀ پيامبرند كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آنها برآمده و شاخههاى او هستند كه از پيامبر صلى الله عليه و آله رُستهاند، چنان كه خود فرمود:
«فاطمه، پارۀ تن من است»، و باز با وجود اين، بنىاميّه با در پيش گرفتن ناسازگارى و نافرمانى با اين حقوق سترگ به رويارويى برخاستند و خون اهلبيت ريختند و زنانشان را به بند كشيدند و كودكانشان را به اسارت گرفتند و خانه هايشان را ويران كردند و شرف و فضل ايشان را منكر شدند و دشنام و نفرين به آنها را روا شمردند و با وصيّت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله به مخالفت برخاستند و با در پيش گرفتن