47ابن ابى الحديد معتزلى مىگويد: ابو حسن على بن محمّد بن ابى سيف مدائنى در كتاب الاحداث مىگويد: معاويه به سالى كه براى او بيعت گرفتند در نامهاى به كارگزاران خود چنين نوشت: «هر كه از فضل ابو تراب و خاندان او سخنى بر زبان رانَد نه من نه او». از آن پس خطيبانِ هر روستايى بر هر منبرى على را نفرين مىفرستادند و از او برائت مىجستند و به او و خاندانش دشنام مىدادند. در آن هنگام مردم كوفه بيش از ديگران رنج بردند، زيرا شيعيان على عليه السلام در اين شهر، بسيار بودند. معاويه زياد بن سميّه را بر ايشان گماشت و بصره را نيز به قلمرو او پيوست. او كه شيعيان را مىشناخت تحت پيگرد قرار داد، زيرا او خود در روزگار على عليه السلام در شمار آنها بود.
او در هر شهر و روستايى ايشان را بكشت و هراسشان داد و دست و پاى بسيار بريد و چشمها برون آورْد و بر درختان خرما به چارميخشان كشيد و همۀ آنها را برانْد و از عراق آواره شان كرد تا جايى كه ديگر شيعۀ شناختهاى از آنها باقى نماند، (شرح نهج البلاغه ، ج 11، ص 44).
طبرانى با سند خود از يونس بن عبيد به نقل از حسن آورده است كه: «زياد شيعيان على (رض) را پى مىگرفت و خونشان مىريخت.
اين رفتار به آگاهى حسن بن على(رض) رسيد. او گفت: «خدايا! تو خود او را بميران كه اگر كشته شود بر او حسنه تعلّق مىگيرد، (مجمع الزوائد ، ج 6، ص 266). هيثمى مىگويد: طبرانى اين روايت را نقل كرده و سند آن صحيح است.
ذهبى مىگويد: حسن بصرى گفته: «به حسن بن على خبر رسيد كه زياد، شيعيان على در بصره را پيگيرى مىكند و مىكشد. پس حضرت