267است» (تفسير القرآن العظيم ، ج 3، ص 465).
احاديث در اين باره بسيارند و آشكارا گواه آن كه شمارى از صحابه باور داشتهاند كه آيات بسيارى از قرآنى كه در ميان ماست ساقط شده است، و اين همان باور اهل سنّت است با اين تفاوت كه آنها اين روند را «نسخ تلاوت» مىنامند و ميرزا نورى قدس سره آن را «تحريف» مىخوانَد و گرنه حاصل كلام يكى است و تفاوت تنها در نامگذارى است و نامگذارى آنها زشتىِ كمترى از نامگذارىِ ميرزاى نورى دارد و به همين سبب تا توانستهاند او را بد نام كردهاند با آنكه خود همان را كه به سبب آن وى را بد نام كردهاند باور دارند و اين بر كسى كه دقت ورزد پوشيده نيست.
نويسنده مىگويد: نفر دوم احمد بن على بن ابىطالب طبرسى نگارندۀ كتاب احتجاج است. او در كتاب خود رواياتى را آورده كه در تحريف قرآن صراحت دارند. او همچنين روايتهايى را آورده كه در آنها به اين پندار افتاده كه پيوند ميان اميرالمؤمنين و صحابه بسيار تيره بوده است، و همين روايات است كه موجب از هم پاشيدگى وحدت مسلمانان گشته است، و هر كه اين كتاب را بخواند در مىيابد كه نگارندۀ آن نيّت پاكى نداشته است.
پاسخ وى آن است كه اگر صرفِ آوردن رواياتى دالِّ بر تحريف قرآن كافى بود تا نويسنده را محكوم كند و او را متهم سازد كه پاك نيّت نبوده، اين اشكال عيناً بر بخارى، مسلم، ترمذى، ابوداوود، ابن ماجه، مالك بن انس، احمد بن حنبل، ابوداوود طيالسى، بيهقى، هيثمى، سيوطى، ابن جرير طبرى و ديگر حافظان حديث و بزرگان اهل سنّتى