189به روايت ابومخنف، او در رجز خود، اشعار زير را مىگفت:
انا على بن الحسين بن على
ضرب غلامٍ هاشميّ علويّ
من على، پسر حسين هستم. به پروردگار خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر نزديكتريم. به خدا سوگند! فرزند بىريشه نمىتواند بر ما حكومت كند. من با ضربه شمشير جوانى از خاندان هاشم و على، از پدرم حمايت مىكنم. 1
سرانجام حضرت علىاكبر(ع) پس از نبرد و حمله شديد و به خاك افكندن چند تن از دشمنان، غافلگيرانه هدف نيزه «مُرّة بن مُنقذ بن نُعمان عبدى» از قبيله عبدالقيس قرار گرفت و به زمين افتاد. 2 آنگاه فرياد زد: «پدر جان! بر تو باد سلام. اينك اين جدم رسول خداست كه به تو سلام مىرساند و مىفرمايد: بهسوى ما بشتاب». سپس آهى كشيد و جان تسليم كرد. دشمنان او را محاصره نمودند و با شمشيرهاى خود، بر پيكر بىجان او ضربه وارد كردند. 3
امام حسين(ع) بر بالين كشته فرزندش نشست و صورت بر صورت او نهاد و در حالىكه مىگريست، فرمود:
قَتَلَ اللهُ قَوماً قَتَلُوكَ يا بُنَيَّ، ما اجرَأهُم عَلَى الرّحمانِ وَعَلى انتِهاكِ حُرمَةِ الرّسولِ عَلَى الدنيا بَعدَكَ العَفا.
فرزندم! خدا بكشد قومى را كه تو را كشتند. اينان چه بسيار بر خدا و بر هتك حرمت رسول خدا گستاخ گشتهاند. پس از تو، خاك بر سر دنيا. 4