265مىنوشتند 1، ازهمينقبيل است.
اينگونه رفتار، هم موجب انتشارنيافتن فضايل و مناقب مىشد و هم باعث انزواى كامل عالمان و راويانى مىگشت كه اينگونه روايات را براى ديگران نقل مىكردند. آنچه ذكر شد، نمونههايى از تلاشهاى عالمان اهل سنت، براى حذف و بىاعتباركردن راويان و احاديث مناقب و فضايل بود كه همگى، از نتايج قاعده مورد بحث است.
دَور مصرَّح در ابطال روايات مناقب
در برخى موارد مشاهده مىشود در جرح راويان، با اينكه راوى شخصيت موجهى در نقل خبر دارد، جارح، نوع روايت راوى را دليل بر ضعف وى دانسته است. ازسويى نيز بههنگام بحث از همان روايت، بهدليل وجود همان راوى كه جرمى جز نقل همان روايت ندارد، به وضع و ساختگىبودن آن، حكم شده است.
درحقيقت، اين مسئله چيزى جز دَور مصرح نخواهد بود. براى مثال، برخى انديشمندان جرحوتعديل، هنگام بحث از شخصيت ابوصلت هروى، وى را بهسبب نقل حديث «مدينة العلم» مورد هجمه قرار داده و او را تضعيف كردهاند؛ چنانكه البانى در اين باره مىنويسد: «اتهم بوضع أحاديث، منها: أنا مدينة العلم وعلي بابها». 2 در مقابل، هنگام بحث از صحت حديث يادشده، اين حديث را بهدليل وجود اباصلت در سند آن، جعلى دانستهاند؛ چنانكه ذهبى درباره اين حديث، نوشته است: «هذا الحديث غيرصحيح وابوالصلت هو عبدالسلام متهم». 3 البانى نيز درباره اين حديث مىنويسد: «قلت: وهذا إسناد ضعيف جداً او موضوع آفته عبدالسلام بن صالح وهو ابوالصلت الهروي». 4 بهعبارتىديگر، ازسويى دليل جعلىبودن حديث يادشده را وجود اباصلت دانسته، و