60به بيرون شهر، إلى بيرون درب جندقبار، جلوى مقبره مرحومه والده حاج ميرزا يعقوب امينى كه نعش مرحوم والد، آقاى ميرزا محمدباقر - أعلى الله مقامه - كه قرب 1 شش سال است مرحوم شدهاند، در همين مقبره مدفون بودند 2 و از آنجا نعش مرحوم والد را حمل به دستگاه نموده، كه عبارت از يك كالسكه چهار اسبه است كه إلى قصر شيرين كرايه نموده شده و ما علماء و ساير از آقايان سلسلهگى و سايرين كه به عنوان مشايعت تشريف [1] آورده بودند، خداحافظى نموده، حركت نموديم إلى قريه سلطانآباد كه يك فرسنگى قزوين است و متعلق به حاج ميرزا يعقوب امينى است.
قريه بزرگ خوبى است وداراى يك قنات است و در آنجا صرف چايى شد و بعد از مكث اندكى، با عده[اى] از آقايان سلسلهگى كه تا آنجا تشريف آورده بودند، خداحافظى نموده و از آنجا حركت نموديم تا قريه سياهدهن كه پنج فرسنگى قزوين است و جزء املاك دولتى است.
قريه بسيار بزرگ خوبى است و باغستان انگور زيادى دارد و در آنجا آقا كاظم آقا، نواده مرحوم حاج محمدحسن تاجرباشى كه سمت باجناقى دارند با آقاى داداش 3، تشريف آورده بودند از قريه آقا شيخ حصار كه متعلق به خودشان است، پذيرايى فرمودند.
[وصف قريه نهاوند در ادامه سفر]
بعد از صرف ناهار و چايى با ايشان و آقاى اقتدارالسلطان، اخوى متعلقه آقاى داداش، ايشان هم إلى آنجا تشريف آورده بودند، خداحافظى نموده، سوار شديم الى قريه نهاوند 4 رانديم.