66به جان و مال و اولاد خود حافظ و حارسم. مهدومات مكه نيز قبل از ورود من بوده است. بلى وهابىها اعتقاد به تعمير قبور و قبّهها ندارند و بدعت مىدانند و «خيرالقبور الدوارس»! را، حديث معتبر مىشناسند. معهذا بعد از ورود خودم فوراً جلوگيرى كردهام و حاليه نيز با كمال اصرار و الحاح منتظرم كه دول و ملل اسلامى، نمايندههاى خود را بفرستند و در امور حجاز قرارى دهند و براى تعمير اين قبور نيز اگر مصمم شوند ممانعت نمىكنم سهل است، مساعدت خواهم كرد، حتى اگر خروج مرا نيز از حجاز مقرر دارند، فوراً بيرون مىروم.
قبل از حركت بنده به مدينه منوره و بعد از عودت، سلطان اين صحبتها را مكرر گوشزد نمود و بعد از عودت از مدينه در ملاقات اخير خواهش كرد كه فدوى در تقرّب بين او و دولت علّيه اقدام كنم و نيز خواهش نمود كه مكاتبه با او داشته باشم. به هرصورت ابنسعود پنج نفر از تفنگداران مخصوص شخصى خود را با سه نفر شتر ذلول مخصوص براى بنده و نوكر بنده معين كرد كه تا مدينه ذهاباً و اياباً با بنده باشند و براى تهيه حركت از بحره به مكه رفته، چهار روز در آنجا ماندم سپس تفنگداران سوار شتر را به رابغ كه كنار درياست فرستادند و بنده نيز با مستشار مخصوص خود او با اتومبيل به رابغ رفتيم. از مكه تا رابغ با شتر پنج منزل است، با اتومبيل نه ساعت طول كشيد.
در رابغ چند روزى منتظر تفنگداران شدم. مستشار مخصوص سلطان به مكه عودت نمود. در اين اثنا فدوى سخت مريض و بسترى و مبتلا به دسانترى شدم و ده روز سفر تأخير افتاد. نه علاجى نه درمانى، نه حبيبى و نه طبيبى.
رابغ عبارت از يك دِه بزرگى است كه هيچ چيز در آن يافت نمىشود، جز نان و برنج و گوشت چيزى نيست. از سبزيجات اثرى نيست. آب چاهِ آن هم تلخ و ناگوار. بههرحال، به روحانيت حضرت ختمى مرتبت متوسل شده، به قوه دعا و مناجات بهبودى حاصل شد.