22من با تعجب از اينكه در آن وقت شب، چه موضوعى پيش آمده است، به سرعت لباس پوشيدم و آماده حركت بهسوى خانه امام شدم. در مسير منزل
آن حضرت، مدام فكرم مشغول بود؛ آنقدر كه نفهميدم چه موقع به منزل رسيدم. [محلّه عسكر در سامرا، زيرنظر جاسوسان حكومت بود. ولى اين مسئله، مانع از آن نبود كه ياران امام هادى(ع) و سپس امام عسكرى(ع)، نتوانند ايشان را ملاقات كنند].
بشر در ادامه مىگويد:
وقتى كه وارد منزل امام هادى(ع) شدم، فرزندش حسن عسكرى(ع) و خواهرش حكيمه(عليهاالسلام) در خدمتش بودند. امام دستور داد كه بنشينم. پس از عرض سلام و ادب و بوسيدن دست آن بزرگواران، سراپاگوش در محضرشان نشستم. ترنم زيبا و دلانگيز صداى امام، سكوت مجلس را شكست. حضرت فرمود: «اى بشر! تو از اولاد ابوايّوب انصارى هستى و رشته محبت و ولايت ما خاندان، مدام در پدرانت جريان داشته است. بنابراين، امشب رازى از اسرار خودمان را به تو نمايان مىكنم و مأموريتى مهم را به تو واگذار مىنمايم!
سپس حضرت نامهاى نوشت و همراه كيسهاى پول، در اختيار من قرار داد و فرمود: «اين نامهاى است به زبان رومى و اين كيسه، حاوى 220 دينار زر است. اينها را بردار و به بغداد برو.