69
سفر از دريا به دريا
از شب گذشته، ساكها را بسته و آماده رفتنيم. حال عجيبى دارم؛ بايد از شهر خدا دل بكنم و به مدينه، شهر پيامبر(ص) بينديشم. حال كسانى را دارم كه بعد از پيامبر(ص)، همه هستى خود را رها كرده، به شوق ديدار او، هجرتى عاشقانه را به سوى مدينه آغاز كردند. من كه چند روزى است هجرتى بزرگ را از خود به خدا و دنياى سبز معنويت و معرفت آغاز كردهام، در هواى شنيدن صداى بال جبرئيل و استشمام عطر وجود بهترين بندگان خدا، مىروم تا در مدينه، در كنار مهاجران عاشق، هجرت خود را به سرانجامى مبارك پيوند بزنم و سر بر دامان مسجدالنبى(ص)، تمام محبت خالصانه خود را به آستان بنده محبوب پروردگارم، نثار كنم.
مثل ماهى رهيده از تُنگ تَنگ دنيا، چند روزى را ناباورانه در درياى كرم رحمت الهى، غوطه خورده و بر پشت امواج، حبابهاى لطيف لطف و مغفرت الهى را در دامن اميد، جمع كردهام و حالا، راهى يافتهام از دريا به دريايى كرانه ناپيدا كه روضه رضوان چون جزيرهاى بلند در ميان آن، مرا به قطعهاى از بهشت فرا مىخواند. با آرزوى عطشناك ديدار مدينةالنبى(ص)، راهى طولانى را در ميان سنگستانهاى خشك و بىروح، پشت سر مىگذاريم و در اين سفرِ از دريا به دريا، جاده برايم آبراههاى را مىماند كه با ساحل سنگى از دو طرف، محصور شده است.
چشمانم هرچه ساحل سنگى را مىكاود، دريغ از كوره راهى كه كبوتر انديشه را در ميان انبوهى از سنگ، در كنار بوته خارى بنشاند و