68قدريه نيز در اواخر روزگار صحابه، از امت خارج شدند. آنان دو گروهاند:
گروه اول كه مستقيماً قدر را انكار كرده، قائل شدند كه خداوند گناهان را بر اهل گناه مقدّر نمىكند، و گمراهان را هدايت نمىكند، و آن را مقدر نمىكند. به باور آنان، «مسلِم» كسى است كه خود را مسلم قرار دهد و «مصلّى» كسى است كه خود را مصلّى قرار دهد و ديگر طاعات و معاصى. آنان بنده را خالق اعمال خويش مىدانند.
گروه دوم، برخلاف گروه اول، پنداشتند كه خداوند بندگان را بر آنچه مىكنند، مجبور ساخته است، و كفر و گناه در ميان خلق، مانند سفيدى و سياهى در خلقت است. آنان بر اين عقيدهاند كه مخلوق در هيچيك از اين امور نقشى ندارد. از نظر آنان، تمام گناهان به خداوند نسبت دارد. آنان پيروان ابليساند كه گفت: (فَبِمٰا أَغْوَيْتَنِي...) ؛ «به جهت اينكه تو مرا فريبدادى» (اعراف: 16). مشركان نيز گويند: (لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا أَشْرَكْنٰا وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا...) ؛ «اگر خدا مىخواست ما و پدرانمان مشرك نمىشديم» (انعام: 148).
با همه كفر و گمراهىاى كه قدريه برآناند، هيچيك از صحابه و تابعين آنان را تكفير ننمودهاند. بلكه گمراهى آنان را با تسمك به كتاب و سنت براى آنان آشكار مىنمودند، نه اينكه قتل آنان را واجب شمرده، بر آنان احكام اهل رده را جارى سازند.
معتزله نيز در زمان تابعين از امت خارج شدند. از گفتههاى كفرآميز آنان، مخلوق بودن قرآن است، و نيز انكار شفاعت پيامبر (ص) در مورد گناهكاران. آنان قائل به جاودانگى گناهكاران در آتشاند و... [با اين حال] هيچيك از علما، نه از تابعين و نه پس از آنان، تكفيرشان ننموده است. اگرچه به ردّ و تبيين نادرستى عقايد آنان پرداختند، بر آنان احكام اهل ردّه را جارى نساختند؛ بلكه هم بر آنان و هم بر اهل بدعت قبل از آنان، حكم مسلمانى جارى كردند؛ از توارث و ازدواج با آنان گرفته تا