62 داشتهاند، ولى چون دريافته بودند كه هنوز به رتبه استنباط از كتاب خدا و سنت پيامبر نرسيدهاند، پاى از گليم خويش فراتر ننهادند.
خداوند بيامرزد كسى را كه اندازه خويش را شناخت و از حد خويش فراتر نرفت. حال، چگونه در اين زمانِ متأخر، اجازه استنباط از كتاب خدا و سنت پيامبر به خود بدهيم و اقوال دانشمندانِ صاحب قوه استنباط را كنار نهيم، با اينكه خاص و عام [اهلسنت] بر [ضرورت] پيروى از آنان اتفاقنظر دارند.
اما همانگونه كه پيش از اين بيان كرديم، كار ابن عبدالوهاب در تكفير مقلدانِ مجتهدانِ پيشين، فقط با انگيزه ترويج بدعتهاى خويش صورت گرفت تا كسى جز پيروانِ او مسلمان شناخته نشود.
بر فرض اينكه مجتهدان گذشته، آنچنانكه ابن عبدالوهاب پنداشته، گمراه و گمراهكننده بودهاند، كاش مىدانستيم كه عوامالناس در آن زمان بايد به چه چيز عمل مىكردند. چون آنان قادر به شناخت [و] استنباط احكام از كتاب خدا و سنت پيامبر نبودند. ابن عبدالوهاب هم در آن زمان هنوز متولد نشده بوده تا آنان را از ورطه گمراهى و جهالت نجات دهد! چنين گمان نمىكنم كه بىحيايى، او را به اين سخن واداشته باشد كه بگويد آن مردمان در مقعطى از زمان مىزيستند كه در آن مقطع، مجددى براى دين ظهور نكرده بود. هر انسان منصفى مىداند كه چون براى همه مسلمانان ممكن نيست به آن درجه از علم برسند كه احكام شرعى را خود از كتاب و سنت استنباط نمايند، به ناچار بايد به تقليد روى بياورند. چه اينكه در برخى احكام، هيچ نص صريحى وجود ندارد. به ويژه آنكه كسانى كه با زبان عربى آشنايى ندارند و از عوام مردم غير عرب هستند، همانند ايرانيان و كردها و افغانها و تركها و ديگران كه