41وى مىگويد:
اگر مقصود از جسم، آن است كه با اشاره حسى مىتوان به او اشاره نمود، پس آشناترين خلق به خداوند (پيامبر)، با بلند كردن انگشتان خود به سوى آسمان، به او اشاره كرده است.
در جواب چنين سخنى بايد گفت از نظر عقلى، بديهى است كه چيزى كه قابليت اشاره حسى دارد، بايد در سَمت و مكانى باشد و نيز قابل رؤيت باشد. همه اين امور در مورد خداوند محال است؛ زيرا اگر او در مكان يا سمتى قرار داشته باشد، بايد آن مكان يا جهت، قديم [و ازلى] باشد! و بر اينكه هيچ قديمى جز خداوند وجود ندارد، برهان اقامه شده است. نيز اگر خداوند در مكانى باشد، به مكان خود نيازمند است و اين با واجب الوجودى او در تنافى است. همچنين اگر او در مكانى باشد، يا گاهى اوقات در مكان است يا هميشه؛ بر فرض اوّل، چون همه زمانها در ذات خود با هم برابرند، نسبت دادن خداوند به همه زمانها نيز برابر خواهد بود. در اين صورت اختصاص او به برخى از زمانها، به دليل نبودن مخصص خارجى، ترجيحِ بدون مُرجّح است. اما اگر گفته شود براى قرارگرفتن خدا در برخى زمانها مخصص خارجى وجود دارد، لازمهاش نيازمندى خداوند به غير است. ] بنابراين اينكه بگوييم خداوند در بعضى زمانها ذومكان است، سخن باطلى است].
اما فرض دوم [و اينكه بگوييم خداوند هميشه داراى مكان است]؛ لازمه درستى اين فرض تداخل دو موجود در مكانهايى است كه توسط اجسام، اشغال شده، و اين هم محال است.
اگر اشاره حسى به سوى خداوند، جايز [و ممكن] باشد، بايد اشاره به او از همه نقاط سطح زمين ممكن باشد، و از آنجا كه زمين كروى