21
دزد حاضر و بز حاضر
گوشى را كه گذاشت به فكر فرو رفت. لحن صحبتهاى آقاى طاهرى با روزهاى ديگر فرق داشت. او كلمه آقاى سرمد را طورى ادا كرده بود كه انگار مصطفى به او توهين كرده بود. البته براى مصطفى دور از انتظار نبود؛ حدس مىزد با كارى كه او كرده بود حتماً به او اعتراض خواهند كرد. تعجب او از اين بود كه چرا آقاى رييس يا ديگران در اين چند روز چيزى به او نگفته بودند؟! با خود گفت: لابد تا به حال مشغول مطالعه آن كتاب بودند؛ هرچند سعى مىكرد خود را دلدارى دهد، اما در دل آشوبى داشت كه دست از سر او برنمىداشت؛ زيرا اولينبار بود كه مىخواست با يك غريبه، آن هم با فردى مافوق خود در اين زمينه بحث كند. اما او بىگدار به آب نزده بود. روز اولى كه آن كتاب را به اداره آورد و به همكارانش معرفى كرد، پى همه چيز را به