136
ترس از اسارت
پيش از اينكه به اينجا بيايم، قصد داشتم به سرچشمه ابىضباع بروم تا وفور آب آن را از نزديك ملاحظه كنم؛ اما به ياد افسانهاى لطيف افتادم كه مردم اين سرزمين آن را نقل مىكنند. يكى از عادات قديمى در وادى الصفراء و الفرع و سرزمينهاى مجاور آنها اين است كه زنان در روز در خانه به سر مىبرند و كسى آنها را نمىبيند و هنگامى كه سياهى شب، همه جا را فرا مىگيرد، بهسوى اين چشمه سرازير مىشوند و در آب به شستوشوى خود و يا لباسهايشان مىپردازند و در آن آب تنى مىكنند. در عرف آنها معمول است كه در اين موقع، هيچ مردى حق ندارد كه به سرچشمه نزديك شود.
از اين رو اباضباع و كسانى كه احتمالاً در حال آب تنى در آن بودند را رها كردم و به قصد امالعيال به راه افتادم. پس از طى هفت كيلومتر، صداى زوزه سگهاى دهكده به گوشم رسيد. شوق زيادى به ديدن امالعيال در روز داشتم؛ چون سرزمين اجدادى من بود. لذا توقف كردم و تا صبح در همان جا به سر بردم. نياى من حدود 200 سال پيش، زمانى كه عمويش كريدم العرادى، كارگزار و رعيت خود در نخلستانش را كشت، چارهاى جز ترك وطن نداشته است. لذا او آنجا را ترك كرد.