30آن حضرت رسيد. پيامبر(ص) فرمود: «خدايا شرّ سراقةبنمالك را به هر چه مىخواهى، از من دور دار». خداى متعال دعاى او را مستجاب كرد و پاهاى اسب سراقه را در زمين فرو برد. وى به پيامبر(ص) گفت: «مصيبتى كه به پاهاى اسب من رسيد، از سوى توست. خدا را بخوان تا اسبم را رها كند؛ به جان خودم سوگند، اگر خيرى از من به شما نرسد، شرى نيز از من به شما نخواهد رسيد».
پيامبر(ص) دعا كرد و خدا اسب او را رهانيد. ولى وى از سوء قصد خود به پيامبر(ص) رويگردان نشد و ديگر بار به تعقيب پيامبر(ص) پرداخت. ازاينرو دوباره پاهاى اسبش در زمين فرو رفت و از پيامبر(ص) خواهش كرد كه اسبش را رها كند. پيامبر(ص) دعا كرد و اسب او رها شد. سراقه بار سوم نيز پيامبر(ص) را تعقيب كرد كه اينبار هم پاهاى اسبش در زمين فرو رفت. باز به پيامبر(ص) متوسّل شد و اسبش نجات يافت. وى به پيامبر(ص)
رو كرد و گفت: «اى محمّد، اين شتر من است كه در برابر توست. غلام من نيز با اوست. اگر به سوارى يا شير او نياز داشتى، از آن استفاده كن و اين تير از تركش من نشانه است. من برمىگردم و به تعقيب تو نمىآيم». پيامبر(ص) فرمود: «ما به مال تو نيازى نداريم». 1
همراهى ابوبكر با پيامبر(ص)
هنگامى كه رسول خدا(ص) به سمت مدينه روى آورد، خداوند او را از گزند آن وحشىهاى درندهاى كه دلهايشان از رذايل و آلودگىها آكنده بود، رهاند. ابوبكر نيز با پيامبر(ص) حركت كرد و آنان با يكديگر رفتند تا