34در ارتباط با خدا از راه الهام ناسازگارى ندارد. الهام يا نزول ملك بر امامان ملازم نبوت آنان نيست. چنانكه قرآن كريم مىفرمايد: فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِيًّا «او در شكل انسانى بىعيب و نقص بر مريم ظاهر شد». (مريم: 17)
نبوغ عقلى بشر هر چند از علل خاتميت به شمار مىآيد، خود شريعت به پايان رسيده و عقل بشر در دوره خاتميت به اندازهاى رشد كرده است كه انسان مىتواند كار تبليغ دين را سامان دهد؛ كارى كه پيغمبران تبليغى بدان مىپرداختند، اما تنها برخوردارى انسان از عقل، بدون راهنمايى كسانى كه دين و روح وحى را از پيغمبر گرفتند، براى فهم دين بس نيست.
به هر روى، عقل نيز حكم مىكند كه انسان در احكام دين، بلكه در هر رشتهاى به نزد كارشناس آن برود. اين سخن، جز اثبات لزوم وجود اماممعصوم، وجوب عقلى رفتن انسان را نزد او براى فهم دين و وحى تأييد مىكند.
از ديگر حكمتهاى لزوم وجود امام(ع) اين است كه حتى عاقلان انديشمند و عالمان دين در فهم خود از آموزههاى وحى و گزارههاى دينى با يكديگر اختلاف دارند. از اينرو، وجود اماممتصل به پيغمبر(ص) كه دين را از زبان او گرفته است، ناگزير خواهد بود تا دين را از اختلافها برهاند و حفظ كند.
از سوى ديگر پيغمبر اكرم(ص) به سبب آمادگى نداشتن مردم براى پذيرش همه احكام و آموزههاى آسمانى، براى بيان همه آنها فرصت نداشت. بنابراين، او مىبايست كسى را پس از خود مىگماشت كه آن آموزهها را فراگيرد تا در زمان فراهم آمدن زمينه، آنها را براى مردم بازگويد و كسى جز امام(ع) نمىتوانست چنين مسئوليتى را به دوش بگيرد. پس امامهمچون پيامبر «مبين دين» بود، اما پيغمبر دين را از وحى و امام(ع) آن را از پيغمبر مىگرفت. پس امامت نه تنها در تعارض با خاتميت نيست، كه لازمه آن و متمم نبوت پيغمبر خاتم است و اين مطلب را هر انسان «متفطن» و «سليم النفس» به روشنى درمىيابد.