40استخاره هم كرديم حركت كنيم، بد آمد. بلكه اين برف و باد استمرار داشت تا عصر بلكه تا شام؛ و خرده خرده تخفيف پيدا كرد. فردا صبحش واگذاشته بود. سوار كه شديم كمكم ابر متفرق شد و آفتاب شد، ولى باد سردى مىآمد كه ابداً اثر آفتاب ظاهر نمىشد و در عين آفتاب و عين زوال ظهر، بخارهايى كه از دهنها بيرون مىآمد همه به ريش و سبيل مىبست. بعد به زور كنده مىشد. نرسيده به فخر داود، ارتفاع زمين زياد مىشود. مىگفتند تخته زمينى در آنجاست و نشان حقير دادند كه در ايران جايى از آنجا بلندتر نيست.»
در جاى ديگر: «صبح از آنجا حركت كرديم براى ارض اقدس. تا طرق چهار فرسخ است، و از طرق تا مشهد دو فرسخ. راههاى قلبى دارد، همهاش كوه كتل و گدار و بلندى و پستى است. چون برف آمده بود، يخ هم بسته بود. حيوانها به مشقّت هرچه تمامتر گذشتند. اگر چه راه را ساختهاند و وسعت دادهاند، به اندازهاى كه كالسكه و گارى و درشكه به خوبى مىگذرد، اما به جهت پستى و بلندى و يخ و برفش خيلى سخت بود. الحمدلله هوا هم پر بد نبود، اولى كه سوار شديم سرد بود، سوزى هم مىآمد؛ اما بعد خرده خرده، خوب شد و ابر شد. هرچه نزديكتر مىشويم به مشهد، بخارات زياد مىشد، به حيثيتى كه توى بخار داشتيم مىرفتيم و درست در جلومان اگر حيوانى، آدمى، بود ديده نمىشد. به چند آبادى و قهوهخانه در اثناى راه گذشتيم».
در راه قوچان به عشق آباد هم كه با گارى چهاراسبه حركت مىكردند، مىنويسد: «از مهرآباد تا اين منزل سه فرسخ بود. از شدت سختى راه نزديك غروبى رسيديم به منزل. در اطاق كاهدانى كه نصفش كاه ريخته بود، منزل كرديم. جلوش قريب دو زرع برف بود، و با آنكه باد نمىآمد اين قدر سرد بود كه دست به چفت در و آفتابه در توى اطاق نزديك آتش مىچسبيد. با آنكه شش مَن چوب آن شب سوزانديم، ظرفهاى آب هم در اطاق قريب به آتش يخ كرده بود، و با آنكه چيز زياد رومان انداخته بوديم، غالب شب را خوابمان نبرد. عمامه حقير آن شب جرقه آتش روش