39عبرت ديگران به جزاى اعمالشان برسانيد و حكم اعدام در حقّ ايشان اجرا كنيد تا ديگر كسى جرأت رخنه كردن در ميان ما را نداشته باشد.»
سليمان پاشا پس از دريافت اين نامۀ نادرست، از محتواى نامۀ پر از حيله و دسيسۀ عبدالعزيز دريافت كه آتش فتنه و فسادى كه وهّابيان در نهانخانۀ دل مىپرورانند، ممكن است به زودى شعلهور گردد و منطقه را بر خاكستر بنشاند. از اين رهگذر مقرّر نمود كه سپاهى فراهم شود تا مهيّاى حمله به منطقۀ درعيّه باشد. ولى پيش از عزيمت سپاهيان شخص مورد اعتمادى از درعيّه آمد و گفت:
«يكى از اعراب باديه نشين همراه برادرش از مكّۀ معظّمه مراجعت مىكرد، كه در اثناى راه گروهى از اشقياى درعيه، از دست پروردههاى سعودبن عبدالعزيز به او حمله كردند و برادرش را از پا درآوردند و همۀ اموالش را به غارت بردند.
فرد اعرابى از مشاهدۀ اين جنايت به شدّت خشمگين شد و به قصد كشتن سردستۀ آنان يعنى «سعودبن عبدالعزيز» رهسپار درعيّه گرديد. ليكن به سعود دست نيافت و پدرش عبدالعزيز را از دم شمشير گذرانيد و انتقام برادرش را گرفت.»
سليمان پاشا پس از دريافت گزارش مربوط به مرگ عبدالعزيز، از گسيل داشتن اردويى كه براى درعيّه گرد آورده بود صرف نظر نمود. ولى سعودبن عبدالعزيز، در نخستين ساعاتى كه بر فراز كرسى رياست قرار گرفت، با اغواى محمّدبن احمد حفظى اساس آيين مقدّس نبوى را برچيد و تصميم گرفت كه به مدينۀ منوّره حكم «دارالنّدوۀ گمراهان» جارى نمايد.