18اگر سپاهيان شما به قصد رو در رويى با ما از آسايشگاه خود بيرون آمده، به بيابانها گام بگذارند، همانند ماهىِ از آب بيرون افتاده، جان مىسپارند.
همين اردوى بغداد، كه به تعداد مورچههاى بيابان بودند و در نخستين ساعات حركت از بغداد، بىتاب و توان گشتند و در لحظات اوليۀ رويارويى محو و نابود شدند؛ براى اثبات مدّعاى من كافى است.
اگر اردويى دليرتر از آن، با تجهيزاتى بيشتر از تجهيزات اردويى كه من فراهم خواهم آورد، به سوى ما گسيل شود، من در آغاز رويارويى، عقب نشينى مىكنم و پس از آنكه آنها را كاملاً خسته و آزرده ساختم، در تنگۀ باريكى در تنگنايشان قرار مىدهم و راه بازگشت را بر آنها مىبندم و از پسِ همهشان برمىآيم.
پس عاقلانهتر آن است كه از درگيرى با من منصرف شويد و سپاهيان خود را بىجهت تلف نكنيد.
اى عبّاس، من از خون تو گذشتم تا اين سخنان را به خاطر بسپارى و آنها را بدون كم و كاست در حضور خليفه بيان كنى.
ابو سعيد آنگاه او را رها كرد و موانع سفر را از سر راهش برداشت.
عباس بن عمر غنوى به بغداد بازگشته، اظهارات ابو سعيد را به تفصيل براى مقتدر باللّٰه عبّاسى بازگفت و مقتدر از شنيدن اين گزارش دچار ترس و اضطراب شد و مدّتى بس دراز حتّى نام گروه بدفرجام قرامطه را بر زبان نياورد! تا اينكه پس از گذشت چند سال، وقتى گروه اخلالگر قرامطه در شهر كوفه خودنمايى كردند و به ايجاد بلوا و آشوب پرداختند، با اعزام نيروى انتظامى منظّمى از پايتخت، آنها را پريشان ساخت. ليكن ابو طاهر پسر ابو سعيد، كه سركردۀ قساوت و شقاوت شده بود، همچنان بر حجّاج خانۀ خدا مىتاخت و اموالشان را به يغما مىبرد و بر زنان و مردانىكه به زنجيرشان