36بلاد شرق و غرب از سعى بليغ و جدّ مستقصاى ايشان بود، الاّ آن است كه در صحيح بخارى لمحمّد بن اسماعيل وارد شد كه: چون رسول صلّى الله عليه و آله متوفّى شد و مردم به عزا و گريه مشغول شدند، انصاريان پيش سعد بن عباده جمع شدند و گفتند: مِنّا أميرٌ و مِنْكُمْ أميرٌ، يعنى: اميرى از ما باشد و اميرى از شما. چون اين خبر برسيد كه چنين است، ابوبكر و عمر و ابوعبيده جرّاح پيش ايشان رفتند. عمر خواست كه سخن گويد. ابوبكر او را خاموش گردانيد، تا غايت كار بدان منتهى شد بدانجا كه ابوبكر گفت: نحنالاُمراء [17] و أنتمُ الوزراءِ، يعنى: ما اميران باشيم و شما وزيران باشيد. ابوبكر گفت: فبايِعوا عُمَرَ أو أبا عُبَيْدَةَ، يعنى: پس بيعت كنيد بر عمر يا بر أبوعبيده. عمر گفت: بل نبايِعُكَ أنتَ فأنتَ سيِّدُنا و خِيَرُنا و أحَبُّنا الي رسول اللّه، يعنى: عمر گفت به ابوبكر: بلكه بيعت بر تو كنيم كه تو مهتر مايى و دوستترينمايى به نزديك رسول خدا. عمر دست ابوبكر گرفت و بر وى بيعت كرد، و ديگران تابع عمر شدند. شخصى در آن ميانه گفت: قَتَلْتُم سعد بن عبادة، يعنى: بكشتيد شما سعد بن عباده را. عمر گفتعِنْد اين كلام: قَتَلَهُ اللّه كه خدا وى را بكشت. [بخارى: 194/4]
سعد بن عباده از اكابر انصاريان بود. رئيس و مَلِك خزرجيان بود، و از آن جمله كه: وَالَّذِينَ آوَوا وَنَصَرُوا [انفال: 72] در شأن ايشان آمد با چند آيات و اخبار ناطقه به ثنا و محامد ايشان؛ و بر آن جمله اجماع امّت.
اگراين حديث رسول بودى، عمر در حق مردى چون سعد اين كلمه نگفتى كه قَتَلَهُ اللّه، يعنى: خدا وى را بكشت.
و نيز كه به اتّفاق عمر در خلافت و بيعت ابى بكر گفت: كان بَيعةُ أبى بكر فلتةً وقانا اللّه شَرَّها فمَن عادَ الي مِثْلِها فاقْتُلوه، يعنى: بيعت ابى بكر ناگهانى بود. خدا ما را از شرّ آن نگاه دارد، و هركس كه با مثل آن گردد وى را بكشتى. [مصنف ابن ابى شيبه: 616/7؛ بخارى: 25/8]
و نيز كه رسول صلى الله عليه و آله در مرض موت، لشكر اسامة بن زيد را