34انتقامالله على المنافقين حجة الله على سلاطين الجور و الجبر بهاء الحق و الدين محمد بن محمد صاحب الديوان كه در همه عالم هيچ منافقى يا معاندى يا مخالفى را زهره وقوّت آن نيست كه اظهار عصبيّتى كند يا مخاصمتى بلكه اكثر از خوف اين دولت همه اظهار تشيّع مىكنند تا باد چنين باد. و بنده كمينه دوست مىدارد كه دلائلى چند بنويسد قبل الشروع فى المقصود در امامت اميرالمؤمنين على و اولاد وى عليهم السلام، زيرا كه تولّى سابقى است بر تبرّى. تا اين كتاب نفيس از فائدتين خالى نباشد و شيعه را مرجعى باشد و تحقيق مذهب از اينجا بدانند، زيرا كه علماى ما چون ناصر نيافتند و اعادى بسيار بودند، نمىتوانند گفتن مگر به تعريض و كنايه. و آنچه به كتابها مىنويسند، همچنين به تعريض مىنويسند مگر جمعى به اندك. اما من بنده واثقم به كرم الهى و به معجزات ائمه عليهم السلام و آنچه دانستم چهار دانگ نوشتم و دو دانگ اهمال رفت لانّ الاجماع حصل بأنّ التقية واجبة. و مع ذلك يعنى اجماع شدهاند بر اين كه تقيه واجب است و مرا استظهار حاصل است به سلطانى چون مخدوم بهاءالدين محمد و ديگر علما سندى واستظهارى چنين نيافتند و ما توفيقى الا بالله.
كامل: 98/1: در سنهاى كه بنده كمينه مصنّف اين كتاب معتكف عتب جلال خواجه جهان بهاء الدين محمد بن محمد صاحب الديوان بود، روزى در خدمت جمعى علما بر طريق افاده بسيارى از مسائل دينيه علما و عملا در آن روز عرضه كرد جمله درمذهب شيعه. چون از آن جا بيرون آمد منظور خواطر حاضران مرفّه و مرضى الحال شد لنظام المذهب، آن روز از وقت زوال تا به غروب آفتاب صد و چهل آيت قرآن در خاطر جمع كرد كه صحابه رسول(ص) بر آن عمل نكردند الاّ از براى خوف اطالت كتاب چهل آيت ضبط كرد و باقى را براى تخفيف كتاب طرح كرد از اين كتاب.
كامل، ج 1 ص 122: در سنه 673 كه مناقب الطاهرين تمام به اصفهان بردم اما خواستم كه به خدمت خواجه جهان بهاءالدين محمد صاحب الديوان رسانم