18آرزوى من بهشت جانفزاى كربلاست
ره ندارد غير داغ كربلا در سينهام
چون دل درد آشنايم، آشناى كربلاست
از چه مىجويى طبيب از بهر درد خويشتن
التيام درد در دارالشّفاى كربلاست
كعبه دارد در كنار خويشتن سعى و صفا
تربت شش گوشه هم سعى و صفاى كربلاست
در فرات ديده و در نينواى سينهام
اشك و آهى دارم امّا از براى كربلاست
در مناى مكّه خاك از اشك، عطر افشان شود
خاك امّا غرقِ در خون در مناى كربلاست
آنچه «ياسر» مى زند آتش به جان ماسوا
ماجراى شعله خيز و جانگزاى كربلاست.
در آرزوى كربلا
«بر مشامم مىرسد هر لحظه بوى كربلا»
مىرود با هر نفس اين دل به سوى كربلا
«تا بگيرم در بغل قبر حسين بن على»
آمدم من كو به كو در جستوجوى كربلا