51«بار الها! براى مصون بودن از شر و گزند آنان، اميدى به غير تو نيست، آفريدگارا! آنان را از حريم خود بازدار، دشمن كعبه كسى است كه تو را دشمن مىدارد. پروردگارا! دست آنان را از خراب كردن آستانۀ خود كوتاه ساز. پروردگارا بندۀ تو در خانۀ خود دفاع مىكند، تو نيز از خانۀ خود دفاع كن. روزى را نرسان كه صليب آنان پيروز گردد و كيد و خدعۀ آنان غالب و فاتح شود 1».
سپس، حلقۀ در كعبه را رها نمود و به قلۀ كوه پناه برد، كه از آنجا جريان را مشاهده كند.
بامدادان، كه ابرهه و قواى نظامى وى آمادۀ حركت به سوى مكه شدند؛ ناگهان دستههائى از پرندگان از سمت دريا ظاهر شدند كه، هر كدام با منقار و پاهاى خود حامل سنگهاى ريزى بودند. سايۀ مرغان، آسمان لشكرگاه را تيره و تار ساخت، و سلاحهاى كوچك و به ظاهر ناچيز آنها اثر غريبى را از خود گذاشت. مرغانِ مسلّح به سنگهاى ريزه، به فرمان خدا لشكر ابرهه را سنگباران كردند، به طورى كه سرهاى آنها شكست و گوشتهاى بدن آنها از هم پاشيد. يكى از آن سنگريزهها، به سرِ «ابرهه» اصابت كرد، ترس و لرز سراسر بدن او را فرا گرفت، يقين كرد كه قهر و غضب الهى او را احاطه كرده است. نظرى به سپاه خود افكند، ديد اجساد آنها مانند برگِ درختان به زمين ريخته، بىدرنگ به گروهى كه جان به سلامت برده بودند، فرمان داد تا مقدمات مراجعت به يمن را فراهم آورند و از آن راهى كه آمده بودند به سوى «صنعا» بازگردند. باقيماندۀ لشكر ابرهه، به سوى «صنعا» حركت كرد، ولى در طول راه بسيارى از سپاهيان بر اثر زخم و غلبۀ ترس و رعب جان سپردند، حتى خودِ ابرهه وقتى به صنعا رسيد، گوشتهاى بدن او فرو ريخته و با وضع عجيبى جان سپرد.
اين داستان موحش و عجيب در جهان صدا كرد، و قرآن مجيد داستان