33
مهاجرت خليل الرحمن
دادگاه «بابل»، ابراهيم عليه السلام را محكوم به تبعيد نمود و او، ناچار زادگاه خود را ترك گفت و آهنگ فلسطين و مصر كرد. در آنجا ابراهيم عليه السلام با استقبال گرم «عمالقه» كه فرمانروايان آن حدود بودند روبرو گرديد، و از هداياى آنان برخوردار شد، از جملۀ هدايا، كنيزى به نام «هاجر» بود.
همسر ابراهيم، «ساره»، تا آن وقت فرزند نداشت. اين پيش آمد، عواطف وى را نسبت به شوهر ارجمند خود تحريك كرد. او، ابراهيم عليه السلام را تشويق نمود تا با هاجر آميزش كند، شايد از او صاحب فرزندى بشود، و شبستان زندگانى آنان به وسيلۀ او روشن گردد. مراسم انجام گرفت و «هاجر»، پس از چندى پسرى آورد كه اسماعيل ناميده شد. چيزى نگذشت، ساره نيز مشمول لطف الهى گرديد، و خود او نيز باردار شد. خداوند، فرزندى به او عطا كرد كه پدرش او را «اسحاق» نام نهاد. 1
پس از مدّتى، ابراهيم عليه السلام از طرف خدا مأموريت يافت، اسماعيل را با مادرش، «هاجر»، به سوى جنوب (مكّه) برد، و در ميان درۀ گمنامى جاى دهد. اين درّه، محلِّ سكونت كسى نبود و فقط كاروانهائى كه از شام به يمن و از آنجا به شام برمىگشتند، در آنجا خيمه مىزدند. و بقيّۀ سال مانند سائر نقاط عربستان بيابانى سوزان، و خالى از هرگونه سكنه بود.
سكونت در يك چنين سرزمينِ وحشتناك، براى زنى كه در ديار «عمالقه» زندگى كرده بود، فوق العاده توانفرسا بود.
گرماى سوزان بيابان؛ بادهاى گرم آن، هيولاى مرگ را در برابر چشمان او مجسم مىساخت، خود ابراهيم نيز از چنين پيشآمدى در فكر فرو رفته بود. وى در حالى كه عنان مركب را به دست گرفته و سيلاب اشك از گوشۀ چشمان او سرازير بود و مىخواست همسر و فرزند خود را ترك گويد، به هاجر چنين گفت:
اى هاجر! همۀ اين كارها بر طبق فرمان خداست، و از فرمان خدا گريزى