17مىفرمايد: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ 1يعنى روز قيامت روزى است، كه از دختران زنده به گور شده سئوال مىشود! راستى انسان بايد تا چه اندازه گرفتار انحطاط اخلاقى باشد، كه ميوۀ دل خود را پس از رشد و نمو، يا در همان روزهاى ولادت، زير خروارها خاك پنهان كند، و از فرياد و نالۀ او متأثر نشود!
نخستين طايفهاى كه در اين موضوع پيش قدم شدند؛ قبيلۀ «بنى تميم» بودند. «نعمان بن منذر»، فرمانرواى عراق، براى سركوب كردن مخالفان با لشكر انبوهى مخالفان خود را تار و مار ساخت. اموال آنان را مصادره و دختران آنها را اسير كرد. نمايندگان «بنى تميم»، به حضور او رسيدند، و درخواست كردند كه دختران آنها را بازگرداند ولى به خاطر اين كه برخى از اسيران در محيط زندان، ازدواج كرده بودند، «نعمان» آنها را مخير كرد كه:
يا روابط خود را با پدران قطع كنند و در آن سرزمين با شوهران بسر ببرند؛ و يا اين كه طلاق گرفته به وطن خود بازگردند. دختر قيس بن عاصم، محيط زناشوئى را مقدم داشت. آن پيرمرد سالخورده كه يكى از نمايندگان «بنى تميم» بود، از اين عمل سخت متأثر شد و با خود عهد كرد كه بعد از اين دختران خود را، در آغاز زندگى نابود سازد؛ و كمكم همين رسم به بسيارى از قبايل سرايت كرد.
وقتى قيس بن عاصم، خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله شرفياب شد، يكى از انصار، از دختران وى سئوال نمود.
«قيس»، در پاسخ گفت؛ من تمام دختران خود را زنده به خاك كردهام، و كوچكترين تأثر در دل خود احساس ننمودهام (مگر يكبار!)، و آن موقعى بود كه در سفر بودم، و ايام وضع حمل همسرم نزديك بود. اتفاقاً سفرم به طول انجاميد، پس از مراجعت، از حمل همسرم پرسيدم. وى در پاسخ من گفت: به عللى، بچه، مرده به دنيا آمد؛ ولى در واقع دختر زاييده بود، و از ترس من، دختر را به خواهران خود سپرده بود. سالها گذشت و ايام جوانى و طراوت دختر فرا رسيد، و من كوچكترين اطلاعى از داشتن دخترى نداشتم. تا اينكه روزى در خانه نشسته بودم، ناگهان دخترى وارد