34عدّهاى مىگويند: اين مكتب زاييدۀ فكر عبداللّٰه بن سبأ و تشكيلات سياسى اوست.
عدّهاى ديگر پيدايش آن را در زمان امام على عليه السلام و در جنگ صفّين يا جمل مىدانند.
گروهى نيز اين نگرش را متأثّر از افكار فارسيان قديم دانستهاند كه در پيكرۀ جامعۀ اسلامى رسوخ كرده است.
آنچه اينان را به طرح اين خيالات واداشته، آن است كه گمان كردهاند اقليّت شيعه مانند عضو زايدى است كه از سازمان واحد بدن جدا شده و از اصل و ريشۀ خود بريده است. بنابراين بايد در جستجوى علل اين جدايى بود. آنان مىپندارند كه اصل اوّلى در امّت اسلامى، غير شيعى بودن است، لذا دنبال علت پديد آمدن تشيع برآمدهاند. ولى اين فرضيه صحيح نيست، زيرا؛
اولاً: كثرت عددى را دليل بر حقّانيّت و قلّت عددى و ضعف عِدّه و عُدّه را دليل بر عدم حقانيّت قرار دادن، درست نيست و مخالف موازين صحيح عقلى و نقلى است.
قرآن كريم در موارد زيادى رهروان حقّ را قليل و پيروان باطل را كثير شمرده است:
وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبٰادِيَ الشَّكُورُ؛ 1«و تعداد كمى از بندگان من شكر گزارند.» در جاى ديگر مىفرمايد: وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النّٰاسِ لَفٰاسِقُونَ؛ 2«همانا كثيرى از مردم فاسقاند.» هم چنين مىفرمايد: وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كٰارِهُونَ؛ 3«و بيشتر مردم نسبت به حقّ كراهت دارند.»
بنابراين قرآن مجيد چنين معيارى را كه اقليت هميشه غير اصيل است باطل مىشمارد.
ثانياً: اسلامِ بى تشيع را بر اساس كثرت عددى، صفت اصلى اسلام قرار دادن و اسلام شيعى را بر اساس قلّت عددى، صفت عارضى اسلام قرار دادن نكتهاى است كه با تقسيم بندىِ معمول در عقايد اسلامى سازگارى ندارد.
علاوه بر اين پيدايش عقيده و آرمان تشيع را نمىتوان با پيدايش اصطلاح شيعه