48دروغگو حضور دارند. و ابوهند حارثبن عبدالرحمان همدانى نيز از او نقل كرده است. 1
اين حديث را ابن ابىعاصم در كتاب « السنة » آورده و البانى چنين تعليقى بر آن نوشته است:
اسنادش ضعيف است. ابو الجلاس كوفى و مجهول است و چنانكه در «تقريب» آمده، ناشناخته است. هارونبنصالح را نيز نمىشناسند و بنابر گفته تقريب مستور است. 2
پس اين روايت، ضعيف السند است و احتجاج به آن روا نيست. افزون بر اين، بسيار منطقى است كه عبدالله سبايى در اين حديث، همان عبداللهبنوهب راسبى سبايى باشد نه عبداللهبنسبأ كه موضوع اين بحث است. اگر درستى اين روايت پذيرفته شود، همچون حديث پيشين چيزى را بيش از دروغگو بودن عبداللهبنسبأ نشان نمىدهد.
از سوى ديگر، ابنعساكر در «تاريخ دمشق» در شرح حال عبداللهبن سبأ، روايتى نقل كرده است كه در آن اين جمله به چشم مىخورد: «شنيدم كه على به عبدالله شيبانى مىگويد...» و در آن، عبداللهبنسبأ ذكر نشده است. روشن نيست كه آيا «شيبانى»، مصحّفِ همان «سبائى» است؛ چنانكه ذكر آن با شرح حال عبداللهبنسبأ سازگار مىنمايد يا اين كلمه، درست و بدون تصحيف است كه در اين صورت با ابنسبأ ارتباطى ندارد.
ابنعساكر در «تاريخ دمشق» روايتى ديگر به سند خودش از عمار دهنى نقل مىكند كه مىگويد:
از ابوطفيل شنيدم كه مىگفت: مسيببننجبه را ديدم كه او