99
راز چهارم: سحر نزديك است!
«به دلت كه نگاه مىكنى، نازكتر شده. به قلبت كه دست بزنى، لطيفتر شده. توى اين دو تكه پارچه، خودت را تازهتر مىبينى، فرق كردهاى. نه به فكر اتوى شلوارت هستى و نه به فكر كوتاهى آستينهاى پيراهنت. حالا آماده شدهاى براى يك قول و قرار تازه با خدا؛ مثل اينكه ديگر به آيينه نگاه نكنى؛ كارى كه هر روز دم به ساعت مىكردى. دعوا نكنى؛ كارى كه هر روز اگر با ديگران نكنى، با برادر و خواهرهايت حتماً... فخر نفروشى؛ يعنى پُز ندهى كه خيلى از ما زندهايم به همين پُز دادنها! بايد نگاهت آلوده به شهوت نباشد؛ بايد مو و ناخنت را كوتاه نكنى و مانند آن كه روى هم 24 مورد مىشود. همه اين قرارها را با خدا وقتى مىگذارى كه نيت كنى؛ نيت عمره مفرده. سپس بايد زبانت تلبيه را زمزمه كند تا راهى به قلبت بيايد: «لبيك اللّهم لبيك. لبيك لا شريك لك لبيك. انّ الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك لبيك».
حالا ديگر مُحرم شدهاى. ترس از ارتكاب يكى از اين محارم 24گانه، آنقدر جمع و جورت كرده كه حد ندارد. براى انجام دادن هر كارى، اول فكر مىكنى. انگار زبان، پاها و دستهايت صف بستهاند پشت سر عقلت». 1