196است. اول چند بار عذرخواهى مىكند. گويا مىخواهد حرفهاى تلخى بزند و ادامه مىدهد: من هم مىخواهم داستانى براى شما بگويم، ولى درست برخلاف داستان شما.
امام موعود؛ ايرانى يا عرب؟
سكوتِ جمع، او را به گفتن داستانش دعوت مىكند: اعراب به ايران حمله مىكنند. پادشاه ايران، يزدگرد سوم، وقتى سپاه خود را پراكنده و شكست خورده مىبيند، چارهاى جز فرار نمىبيند، ولى پيش از خارج شدن از كاخش، در ايوان قصر مىايستد، آخرين نگاهها را به كاخ پر جلال و شكوهش مىاندازد، ايوان قصرش را مخاطب قرار مىدهد: اى ايوان! منتظر باش تا خودم يا يكى از فرزندانم دوباره برگرديم و اين اعراب را شكست دهيم.
سالهاى سال مىگذرد. حدود 230 سال بعد، فرزندى از نسل يزدگرد به دنيا مىآيد، ولى برخلاف همه بچهها، نه از شكم مادر، كه از راه راست مادرش! كسى او را نمىبيند تا اينكه پدرش از دنيا مىرود. در آن هنگام، وى كه كودكى پنج ساله بود، مىآيد تا بر جنازه پدرش نماز بخواند. امامت جماعت را برعهده مىگيرد و نماز مىخواند، ولى پس از نماز، يكباره ناپديد مىشود. اين آغاز امامت او بود و تا امروز هم به امامت مردم مشغول است، البته به صورت غيابى و بدون آنكه كسى او را ببيند و با او حرفى بزند. از جانش مىترسد؛ زيرا اگر مردم او را ببينند، مىكُشند.
سالهاى سال مىگذرد. ساليان دراز ديگرى هم خواهد گذشت. سرانجام، روزى او از پشت پرده غيبت بيرون مىآيد و به همراه يارانش قيام مىكند. مىخواهد انتقام پدران ايرانى شكست خوردهاش را از