133اطراف محوطه مروه، بچهها ولو شدهاند روى زمين. بعضىها كه هنوز تقصير نكردهاند، مشغول كوتاه كردن مقدارى از موى سر يا ناخن دستشان هستند. همه خستهاند، ولى از نوع شيرين آن. حالا نصف و نيمه، حاجى شدهايم. با از بين رفتن هراس و اضطراب انجام محرمات و اعمال، حال و هواى شوخى و مزاح به راه افتاده.
دغدغههاى فكرى من هم با فاصله گرفتن از هيجان اعمال، دوباره جان گرفته است؛ از جنس همان دغدغههايى كه در مدينه داشتم. از اين حالت ناراحتم، ولى حاجى دلدارىام مىدهد: سؤال، نقطه شروع فكر است و شك؛ راهى است براى رسيدن به منزل يقين. وقتى به حاجى مىگويم: اما سفر عمره، فرصتى است براى چشيدن طعم بندگى و عبادت، جواب مىشنوم: چه عبادتى بالاتر از تفكر؛ آن هم درباره مغز اسلام؛ يعنى ولايت. طواف بىولايت، حركت در مدار صفر است و زندگى بى امام، به سر بردن در عهد جاهليت. 1 مگر نه اينكه كعبه، زادگاه اولين امام است و تكيهگاه آخرين امام.
بچهها ترگل و ورگل از راه مىرسند. مينىحاجىها بعد از انجام اعمال و استحمام و استراحتى كه كردهاند، آمدهاند تا اولين جلسۀ مكه را تجربه كنند. اولين حرف حاجى، تبريك و تشكر است؛ تبريك به بچهها براى انجام موفق اعمال و تشكر از خدا براى دادن چنين توفيقى به آنها.