114اتوبوس بهتدريج، سرعتش را كم مىكند، به سمت راست جاده مىپيچد و وارد محوطه وسيعى مىشود. در محوطه، ساختمانى بزرگ و طولانى خودنمايى مىكند كه نورافكنهاى اطراف آن، محوطه را مثل روز روشن كرده است. اتوبوس ما، درصف طويلى از اتوبوسهايى مىايستد كه پيش از ما لنگر انداختهاند.
صفهاى طولانى اتوبوسها در رديفهاى متعدد و تردد افراد بسيارى در اطراف آنها، آدم را ياد ترمينال مىاندازد. حاجى ميكروفون اتوبوس را از راننده مىگيرد و مىگويد:
- اينجا ساسكو است. چند دقيقهاى براى استراحت اينجا هستيم. يك نوشابه، سهميه هر كسى است كه مىتواند با چاى عوض كند. بيست دقيقه بعد حركت مىكنيم. هنگام پياده شدن، به موقعيت مكانى اتوبوس دقت كنيد تا زمان سوار شدن، اتوبوس را گم نكنيد. سپس حاجى مسعودى پياده مىشود و من و احمد و نادر هم پشت سر او به راه مىافتيم. هواى دلچسبى است. چند نفس عميق و چند حركت كش و قوسى، كمى خستگى را از تنم بيرون مىكند. به سمت مكانى مىرويم كه عدهاى جمع شدهاند. محل توزيع چاى و نوشابه است. حاجى تكه كاغذى را به متصدى توزيع مىدهد و به تعداد بچههاى اتوبوس، نوشابه تحويل مىگيرد. من و نادر جعبههاى نوشابه را از دست حاجى مىگيريم و شروع مىكنيم به توزيع كردن بين بچهها. بعضىها كه بيشتر اهل چاى هستند، با برگرداندن نوشابه، يك ليوان چاى مىگيرند. و بعد نوشابه و چاى به دست، در محوطه پخش مىشوند تا در ساسكو چرخى بزنند و هوايى تازه كنند.
چند دقيقه ديگر، بچهها از اين طرف و آن طرف، جمع و سوار اتوبوس