18 دست بزرگانشان بسپارند!»
نجاشى از اين سخنان خشمگين شد و گفت: «به خدا تا من ايشان را نبينم و سخنانشان را نشنوم، تسليمشان نخواهم كرد. آنان در پناه منند؛ پس بايد از آنان درباره سخنان اين دو نفر بپرسم، اگر سخن اين دو راست باشد، آنان را به اين دو مىسپارم وگرنه، از آنان دفاع خواهم كرد و تا هر زمان كه خواسته باشند، در سرزمين من در آسايش مىتوانند به سر برند».
پادشاه حبشه مهاجران را به مجلس خويش فراخواند. آنان در انجمنى درباره چگونگى سخن گفتن با نجاشى به مشورت پرداختند و سرانجام تصميم گرفتند كه از روى صدق سخن بگويند و فرمودههاى رسول خدا(ص) را بىكم و كاست باز گويند.
كشيشها پيرامون پادشاه نشسته و انجيلها را پيش روى خود باز كرده بودند، مهاجران يك يك در جاى خود قرار گرفتند. پادشاه به آنان گفت: «اين چه دينى است كه شما بدان گرويدهايد كه نه دين قوم و عشيره شما است و نه دين من و نه دين هيچ يك از ديگر ملتها؟»
جعفر بن ابىطالب گفت: «پادشاها! ما مردمى بوديم كه به وضع زمان جاهليت زندگى مىكرديم؛