16
گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت
بايد كه ز مشّاطه نرنجيم كه زشتيم
در متون دينى اين اندازه مسلّم است كه كفر و شرك به خدا، مانع مغفرت است. قرآن كريم مىفرمايد:
إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ 9
؛ خدا شرك را نمىآمرزد، و آنچه پايينتر از شرك است، به هركس كه بخواهد مىبخشد.
اگر ايمان از دست برود، رابطه انسان با مغفرت، يكباره بريده مىشود و ديگر بهرهبردارى از اين لطف عظيم امكان نخواهد داشت. زمانى كه بر دل آدمى مهر كفر زده شود، مانند ظرف دربستهاى مىگردد كه اگر در همه اقيانوسهاى جهان فرو برده شود، قطرهاى آب به درون آن نخواهد رفت. وجود چنين فردى همچون شورهزارى مىگردد كه آب رحمت حق در آن به جاى گُل، بوتههاى خار پديد مىآورد.
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ، لاله رويد و در شورهزار خس
اگر در شورهزار، گُل نمىرويد، از نباريدن باران نيست؛ از قابل نبودن زمين است. از آيات قرآن كريم10 چنين استنباط مىشود كه ايمان به خدا شرط لازم و ضرورى رسيدن به شفاعت و مغفرت است؛11 ولى شرطِ كافى نيست. هيچ كس هم نمىتواند تمام شرايط را به صورت قطعى بيان كند و تنها خدا مىداند و بفرهنگ زيارت: در آيهاى كه آمرزش گناهانى غير از شرك را نويد مىدهد، قيد «لمن يشاء» وجود دارد و در آيات شفاعت هم قيد . . . وَلَا يشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى 12 (شفاعت نمىكنند مگر براى كسى كه خدا بپسندد) هست و اين هر دو به يك معناست؛ گويى قرآن نخواسته تا همه شرايط شمول شفاعت را به طور صريح بيان كند؛ بلكه خواسته است تا قلوب را در ميان خوف و رجاء نگه دارد.
از اينجا مىتوان فهميد اين اشكال كه عقيده به شفاعت، موجب تجرّى و جرأت افراد در ارتكاب گناهان مىشود، ناوارد است؛ چون وعدۀ شفاعت و تبليغ آن، در صورتى موجب جرأت بر گناه مىشود كه بدون هيچگونه ابهام و ترديدى نويد داده شود؛ درحالى كه قرآن، شفاعت را به صورت مشروط، همراه با ابهامهايى القا كرده است. با وجود چنين شرطهايى امكان شفاعت براى برخى گناهكاران، مبهم و مشكوك شده و در اين صورت نويد به آن، چنين جرأتى را در پى نخواهد داشت.
از آنجا كه تحقق شفاعت، مشروط به اذن خداست، شفاعتشونده بايد مورد رضايت پروردگار باشد. ابهام در نوع جرم و شخص مجرم، يعنى اينكه دقيقاً چه گناهانى و چه افرادى مشمول شفاعت مىشوند و همچنين زمان شفاعت، از جمله موارد مبهمى است كه انديشه سركشى و عصيان با اعتماد به شفاعت شفاعتگران را از ذهنها بيرون برده و تنها روزنۀ رجا و اميدوارى را در دل انسان ايجاد مىكند.
شفاعت از آنِ خداست
فرق اساسى شفاعت واقعى و حقيقى، با شفاعت باطل و نادرست در اين است كه شفاعت واقعى، از خدا آغاز شده و به گناهكار ختم مىگردد؛ اما در شفاعت باطل، عكس آن فرض شده است.
در شفاعت حقيقى، مشفوعٌ عنده، يعنى خداوند، برانگيزاننده وسيله، يعنى شفيع است؛ اما در شفاعت باطل، مشفوع له، يعنى گناهكار، برانگيزاننده اوست. در شفاعتهاى باطل كه نمونه آن در دنيا وجود دارد، شفيع، صفت وسيله بودن را از ناحيه مجرم كسب كرده است؛ زيرا اوست كه وسيله را برانگيخته و به شفاعت وادار كرده و اوست كه وسيله را وسيله قرار داده است؛ ولى در شفاعتهاى حق كه مربوط به انبيا و اوليا و مقرّبان درگاه الهى است، وسيله بودن شفيع، از ناحيه خداست و خداست كه وسيله را وسيله قرار داده؛ به عبارت ديگر: در شفاعت غلط، شفيع تحت تأثير مشفوعٌ له (گناهكار) و مشفوعٌ عنده (صاحب قدرت) تحت تأثير شفيع قرار مىگيرد؛ ولى در شفاعت صحيح، برعكس است: مشفوع عنده (خدا) علت مؤثر در شفيع است، و شفاعت شفيع، تحت تأثير او و به خواست او در گناهكار مؤثر واقع مىشود. سلسلهجنبان رحمت، در نوع غلط شفاعت، گناهكار است و در نوع صحيح آن، مشفوعٌ عنده (خدا) است.
آياتى از قرآن كريم مبين اين حقيقت است كه امكان ندارد شفاعت بدون اذن خدا صورت بگيرد؛ مخصوصاً در اين باره تعبيرى فوق العاده جالب و عجيب دارد كه مىفرمايد:
قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا. . . 13
؛ بگو شفاعت، تمامى مخصوص خداست.
اين آيه در كمال صراحت، شفاعت و وساطت را تأييد مىكند و در كمال صراحت همه شفاعتها را از خدا و متعلق به خدا مىداند؛ زيرا خداست كه شفيع را، شفيع قرار مىدهد. در واقع، مالك اصلى شفاعت، خداوند متعال است و هيچكس جز به اذن او نمىتواند شفاعت كند. شفاعت ديگران نيز بسته به اذن و اجازۀ خداوند است. اين حق و مقام را خداوند اصالتاً داراست و آن را به ديگران واگذار مىكند.