21
زيارت حرم پيامبر (ص)
كاروان جوانان به طرف حرم نبوى به حركت درآمد. دلها در سينهها به تپش افتاد؛ لحظه به لحظه از شوق ديدار بر تپش آن افزوده مىشد.
لحظۀ وصل چون شود نزديك
آتش شوق تيزتر گردد
ديگر حتى ثانيهها و دقايق به كندى مىگذشت؛ هركسى در دل، شوقى، در ذهن، انديشهاى و در زبان، ذكرى داشت، در اين فكر بود كه از ميان انبوه نيازهاى مادى و معنوى، در اولين ملاقات با رسول خدا(ص) چه بخواهد و چه بگويد! در اين حال و هوا بودند كه صداى آقاى شهيدى آنان را به خود آورد:
عزيزان، هم اكنون در حضور رسول خداييم... بغض راه گلويش را بسته بود، هق هق گريه نگذاشت تا سخنش را ادامه دهد؛ اما آنچه را مىبايست بگويد همگان فهميدند. دانشجويان سرها را بلند نموده، از ژرفاى دل و با اشكى ريزان به ياد همۀ ملتمسين دعا به مرواريد آفرينش سلام گفتند. هر يك از آنان در درون خود چنان انقلابى احساس مىكردند كه تا آن زمان چنين حس و حالى و چنين تجربهاى برايشان رخ نداده بود. لحظاتى مات و مبهوت به گنبد سبز نگاه كردند و همچنان سيل اشك بود كه در برابر