14تا طلوع خورشيد با آنان به نقل حديث و گفتوگو پرداخت. مردم، يكى پس از ديگرى از محضرش برخاسته، رفتند؛ تا جايى كه جز دو نفر كسى باقى نماند. يكى، مردى انصارى از اهل مدينه و ديگرى، مردى ثقفى از اعراب باديهنشين بود.
پيامبر به آن دو نفر فرمود: مىدانم كه شما حاجتى داريد و مىخواهيد مسألهاى سؤال كنيد. اكنون اگر بخواهيد، من شما را به حاجتى كه داريد، پيش از آن كه از من بپرسيد، خبر دهم، و اگر مايليد، شما از من سؤال كنيد. آن دو نفر گفتند: يا رسول الله! شما بگوييد، چرا كه گفتار شما چشم كور را روشنى مىبخشد و هر شكّ و شبههاى را دور كرده، ايمان را پابرجاتر مىكند.
پس از آن، رسول خدا(ص) رو به مرد انصارى كرد و از او خواست تا مسألۀ شخص دوم را - كه باديهنشين بود - مقدم دارد،تا او زودتر به منزل خود برسد. از اين رو، فرمود: اى برادر انصارى!اوّل نوبت را به او بده، تو از قومى هستى كه ديگران را برخود مقدم داشته، ايثار مىكنند. حال، آيا حاضرى كه او مسألۀ خود را مقدم بدارد، چون تو اهل قريهاى و اين ثقفى، صحرانشين است و راهش دور. گفت: بلى؛ رسول خدا(ص) به آن مرد ثقفى فرمود:
آمدهاى كه از من دربارۀ وضو و نمازت بپرسى كه چه ثوابى در آنهاست؟!
...آنگاه ثواب وضو و نماز او را بيان كرد. سپس