25گفتم:اى جوان! از كجا دانستى كه خداى تو را دوست مىدارد؟ فرمود:
«پس چون مرا به زيارت خود طلبيده،دانستم كه مرا دوست مىدارد.پس از او به حبّش مرا مسألت كردم و او در خواست مرا اجابت فرمود».و از اين كلام شايد خواسته باشد،اشاره فرمايد كه نه آن است كه هر كس به آن آستان مبارك در آمد،در زمرۀ زائرين و محبوب خداى تعالى باشد.
راوى گويد:پس از اين كلمات روى از آن بر تافت،من پرسيدم:اى مردم مكه! اين جوان كيست؟ گفتند:وى على بن الحسين عليهما السلام است. 1
تقوا،زاد و توشۀ راه
عبداللّٰه بن مبارك گويد:سالى براى حج به مكه رفتم،ناگهان كودكى هفت يا هشت ساله را ديدم كه در كنار كاروانها بدون توشه و مركب حركت مىكند.نزد او رفتم و سلام كردم و گفتم:با چه چيز اين بيابان و راه طولانى را مىپيمايى؟ گفت:با خداى پاداش دهنده.زاد و توشهام تقواست و مركبم دو پايم هست و قصد من مولايم خدا مىباشد.
وقتى اين گفتار را از اين كودك شنيدم،به نظرم بسيار بزرگ آمد.گفتم:
از كدام طايفه هستى؟ گفت:هاشمى.گفتم:از كدام شاخۀ هاشمى؟ گفت:
علوى فاطمى.گفتم:اى سرور من! آيا چيزى از شعر برايم مىگويى كه بهرهمند شوم؟ گفت:آرى و اشعارى خواند كه مضمونش چنين بود:ما در كنار حوض كوثر بهشت،نگهبان آن هستيم و آب آن را به واردان مىآشامانيم و كسى كه راه رستگارى را طالب است،اين راه جز به وسيلۀ ما تحقق نمىيابد.و كسى كه توشۀ او دوستى ماست،هرگز زيان نكرده است...
عبداللّٰه بن مبارك گويد:آن كودك را نديدم تا اين كه به مكه رسيدم و