17بيرون آمدند و همگى منتظر او بوديم. مثل آدمهاى بهتزده در داخل مسجد اشك مىريخت و چيزى نمىگفت.
جلو آمدم و هر چند نمىخواستم حالش را به هم بزنم ولى چارهاى نداشتم، چون اتوبوس در حال حركت بود.
خيلى آرام گفتم: آقا! محرم شدهايد؟ گفت: نه.
گفتم: «تلبيه» را مىدانيد؟
گفت: تلبيه چيست؟
يكبار «لَبَّيكَ اللَّهُمَّ لَبَّيكْ...» را براى او تكرار كردم، خيلى آرام و در حالى كه اشك مىريخت، گفت:
جناب حاج احمد آقا! لبيك يعنى چه؟
گفتم: يعنى «خدايا آمدم» و بيش از اين معناى آن را نمىدانم. گريهاش شديدتر شد و پرسيد: واقعاً به اين معناست؟ گفتم: بلى تنها يكبار.
گفت: «خدايا! آمدم» و افتاد و از دنيا رفت.
زائران را از ماشينها پياده كرديم، او را غسل داده، كفن پوشانديم و در كنار مسجد دفن كرديم».
آرى، به گفتۀ امام عارفان و امير مؤمنان - عليه آلاف