16بودند كه يكى از بدرقهكنندگانشان نزد من آمد و گفت:
«حاج احمد آقا! اين زن و شوهر خيلى كمرو و كمحرف هستند، توجه بيشترى به آنها داشته باش.»
گفتم: «چَشم، من به همه توجه دارم، به اين دو نفر بيشتر مىرسم.»
در آن سال هيچكس، حال اين زن و شوهر را در نماز، عبادت، گريه و دعا نداشت. از شهرهاى كربلا و نجف و كاظمين و زيارت عتبات فارغ شده به مدينه رفتيم. آن وقتها باغ ملائكه و مرجان بود.
حدود بيست روز يا بيشتر در مدينه بوديم. پس از آن، براى عزيمت به مكه، به مسجد شجره، كه در بيابان بود و آب به زحمت پيدا مىشد، رفتيم. اينجا تنها محلى بود كه آن مرد با من صحبت كرد. قدرى جلو آمد و به آرامى گفت: اگر مقدارى آب باشد كه من غسل كنم و بعد محرم شوم، بهتر است.
گفتم: مانعى ندارد. يكى دو سطل آب آماده كردم و آوردم و كمكش كردم تا غسل كرد و به داخل مسجد آمد.
همه مسافران و از جمله همسر ايشان محرم شده،